عوارض سرخوشی و انگیزه ومیل به زندگی در من شامل این هاست
به قول لالا رادیو میخورم و همش شلوغی میکنم و صبح تا چشممو باز میکنم اون رادیویی که خوردم روشن میشه ، البته همراه با کهیر محترم و عزیزو نه اینکه فکر کنید ساعت 9 یا 10 ساعت 7 کله سحر و یکسره با دایی خان جان که دوسه ساله ندیدمش کل کل میکنم و با وقاحت و صراحت عجولانه ای بهش میگم تو مثلا فکر میکنی خواهر برادر داری ، (یه گریزی بود به میل من به استفاده از جسارت رک گویی عجولانه) من خاله مو که اونور دنیاست به اندازه تو دیدم (داستان ترکه اس وپسرش و ماه نزدیکتره یا اصفهان) و یه حرکاتی از خودم بروز میدم که خودم شاخ در میارم و زیبیک هی ماست میماله و صبح به همکار معجزمون که در جواب سلامم میگه خسته نباشید!! با پوزخند میگم ببخشید از چی خسته نباشم و اون جواب میده از خواب و سختی های زندگی یا هرچی... ، میگم که معجزه است یا بقول یه دوست یه استعداد کشف نشده البته ما ها که همه کشفش کردیم وتوی راه برگشت از فشم کشف میکنم که تا رسیدم خونه باید برم استخر و به عالم گیر میدم که باهام بیایید وبه جاش بعد از مدتها فرنچ میکنم و ساعت 11 شب اونقدرسر کار به آقای معلم- که عجیب بی پروا ست در کار- گیر میدم که بهم میگه تو انگیزه ات از من بیشتره مثله اینکه و منم چون بععععععله بالاخره حل میکنم موضوع رو و برای یه نجوس سرور ذوق میکنم و نمیتونم جلوی خنده مو بگیرم وقتی بی بی کشف میکنه که اسکار نامزد همه میشه و بعد هم باهاشون ازدواج میکنه و تصور کنید وقتی میگن اسکار گوز تو ... جولیا رابرترز یا چارلیز ترون یا رابرت دنیرو یا جورج کلونی یا آل پاچینو یا ... پارتنر اسکار بشه لذا اسکارعروس هزار دامادیه که مرد و زن سرش نمیشه وبی بی ما هم به طور شدیدی امروزی و همین بی بی کوچولوی ما معرکه است وقتی مچ هنرپیشه اصلی فیلم رو میگیره با یه مرد دیگه ومن که نان استاپ مینویسم و همه چیز رو به نوشتن فروختم و گولو جونی که لجوجانه با ماست و من که امروز به جای هر کاری از صبح دارم این پست رو مینویسم والان ساعت تقریبا پنجه و دلم نمیخواد کار کنم وهر چی نوشتم با تصوراتم از چیزی که میخواستم بنویسم زمین تا آسمون فرق داره و دلم که ... وذوق من برای فرمتینگ واستایلینگ واین شیخ ما که عجب شیخیست و شیخ بودنش برای من که ثابت شده!؟ وهمه چیزوکه قاطی و پشت سره هم مینویسم و مثل منصفانه هم دچار عذاب وجدان عدد دادن به موضوعات مختلف ذهنم نیستم و با خودم اینجوری به صلح رسیدم که اینجا وبلاگ منه ملک شخصیمه اینجوری دوست دارم مثل سیر سیال ذهنه شلوغم بنویسم و من اینجا فقط در بند فرم نوشتارمم که به نظر خودم روان و زیبا باشه و وقتی دوباره و دوباره میخونمش به گوشم آشنا باشه و خوش آوا وبه هیچ دستور زبانی قائل نیستم و این خان دایی واحد ما که عجیب استاده در بداهه دری وری بافتن وآقای معلم که رضایت نمیده من با خودم باشم وبی او نباشم و من که اعتراف میکنم با وجود آقای معلم مهندس بهتری میشم وحلقه دوستان شراگیم و قورمه سبزی شو کامنت من و نظر اونها که یه مدت یه نفر میاد اینجا و نظر میده و بعد محو میشه و گل نرگس که مشام منو پر کرده سر میزم در ظرف آبلیمو خوری آبی از جنس پیراهن پسرم سانی که حسابی قد کشیده و چند تا بچه سانی ازش سبز شده و این پست که من قبول کردم دیگه به آخر رسیده و محتوای تکرارشونده افکار من