۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

وااای ،یه ای- میل خارق العاده راجع به قوانین احمقانه در ایالت های مختلف امریکا میخوندم که حداقل لذتش این بود که کلی خندیدم و با خوندن آخرین قانون یاد این شعر کوتاه افتادم : از عصر من تا عصر تو رقصیدن میانه میدان هنوز آرزوست. اما قانون این بود : خلاف قانون است اگرفردی در اماکن عمومی لباس شنا بپوشد و آواز بخواند و من چه میدونم چرا آدم بعد از خوندن کلی قانون دری وری به این شعر میرسه فقط میدونم من رسیدم
راجع به دوست داشتن فکر میکردم و 1 موضوع توی کله ام میچرخه ، اگه دوست داشتن باعث حرکت نشه پس قراره چه کارکنه. به نظر من نباید به کسی اطمینان داد که همیشه دوستش داریم چون فارغ از غیر واقعی بودن باعث بی تحرکی میشه باید عشق رو ثابت کرد همواره و همیشه وباید حفظش کرد. به اطرافم که نگاه میکنم میبینم خیلی ها با اطمینان پیدا کردن از علاقه پارتنرشون تبدیل به آدمهای چاق و بی خاصیت شدن بابا حداقل حس زیبایی دوستی کجا رفته حالا بقیه اش پیشکش

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

آنچنان خسته ام که احساس میکنم چندین ماه بدون استراحت ومدام کار کردم و تازه 2 روز از آغاز هفته گذشته.روح بینوام نا آرامه و خودشومثل یه گنجشک کوچولوی در بند به دیوار تنم میکوبه