۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

I wanna start fresh من نیستم امروز، دیروزی یا

اینجا برایت مینویسم که بدانی چقدر حرفهایت خشمم را فرو نشاند و چه خوب بود که شنیدم فکر کرده ای به گذشته مان یا اینکه دوستم داری. خوب یادم هست روزی را که پشت پنجره ی خانه مان نمیدانستم روزهامان با هم شروع میشود یا نه و چقدر میخواستم کنارت بودن را. اما عزیزم اینها همه کافی نبود که کنار هم نگهمان دارد یا عشقمان را از گزند پوچی و خاموشی حفظ کند چرا که جنسمان از هم نبود، آرزوهامان به هم نمی رسید، دلایل سرخوشیمان یکی نبود. میخواهم بدانی، که میدانم درتمام لحظه های باهم بودنمان دوستم داشتی و هنوز میخواهی اش، اما درک کن زبان هم را نمیفهمیدیم. من آن مرد عاشق و مشتاق را میخواستم که شرایط از تو ساخته بود، هنوز در بند مرد خندان گل به دستم بودم که در کافه اسپرسوی تلخ میخورد و تو به سادگی خودت شده بودی. گناه از من یا تو نبود که دیگر آدمهای اول ماجرا نبودیم. من که همان آدم را میخواستم و تو که روزهای آرامی را کنار همسر امن ات میخواستی. عزیزم راستش را بخواهی زندگی و عشق برای من مبارزه ی هرروزه است که تو تابش را نداری! بازی زندگی برای تو از پیش تعریف شده است و من هر روز تعریفی نو دارم، مثل همه چیزم. من آدم لحظه ام و تو مرد آرام و صبور سالهای یک رنگ. ما هم را دوام نمی آوریم. گریزی نیست، باید تلخی جدایی را بپذیریم به امید روزهایی خواستنی تر برای هر کداممان، باید راه خودمان را برویم. کاش دوستم بودی یا برادرم که این زخم بر جانم نمی ماند که رها کنم اگر خودم را، دردش سیلابی ست که خواهدم برد
دوستت دارم و به امید روزهایی درخور تو و من که از ما باشد و برای ما

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

I'm gonna judge بیمایه های دور و بر یا

1st group : If you say yes, if you say no

Benjamin: I'm sorry. I just haven't seen her for so long! All these feelings are rushing back! I'm starting to realize how much I missed her, and I'm gonna need you to break up with her.
Ross: Are you serious?
Benjamin: If you say yes then I'm serious, if you say no then I'm joking!
Ross: No!
Benjamin: Joking it is!
اینها به هر دلیل، دل اش را ندارند که خواسته شان را صریح توی صورتت بگویند، بهایش را نمی پردازند، ازخودشان خرج نمیکنند، کوچه علی چپ را خوب بلدند. به زعم خودشان بازی برد-برد راه می اندازند. سنگشان را در تاریکی نشانه می گیرند، لاس خشکه شان را می زنند و با خودشان میگویند چرا که نه؟ شاید زد وجواب داد. تلاشی حقیرانه است، بازی پستی ست از جنس متلک های خیابانی که باید تیشه به ریشه شان زد

2nd group : There is no NO,Just say YES SIR
اینان تنها بله قربان را تاب می آوردند، بدون میلیمتری تخطی از اصول ابلهانه شان. 15 دقیقه تاخیر خطایی ست مستوجب آتش. کسی جز آنها فکر کردن نمی داند! دانایان و برحقان جهانند، حافظه شان عالیست، بری اند از خطا. مغزشان بایگانی گوف های دیگران است. قاضی و دادستان و جلاد دادگاهند که باید نادیدشان گرفت انگار کن نامرئی اند