۱۳۸۷ مهر ۹, سهشنبه
۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه
وقتی سخنی ، نوازشی آنچنان سنگین است که کمر را خم میکند
همه اش از این رقص پر از عشوه ی خردادیان شروع شد با آن سبیل های سیاه بی ربط اش
۱۳۸۷ مهر ۲, سهشنبه
حسرتی فروخورده شاید
۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه
فراموشی
گاه تنها با شنیدن یک واژه یا کلام آشنا دری به روی خاطرات فراموش شده یک رابطه گشوده میشود.بازماندن و یا بسته شدنش است که به اختیار ماست
پ.ن .یکماه اخیر نظم پنج شش ساله ام را شکست و یا شکستمش
۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه
در این اندیشهام که دیگر نمیآید
۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سهشنبه
Still I love Paris
از من بپرسید میگویم از پاریس رد شدم که دیدن این شهر زنده و دیدنی و پر نقش و نگار بیش از اینها فرصت و فراغت میخواهد
خیال روسری با ماست گیرم اینجا کجا و آنجا کجا
هنوز بخش اعظم راه باقی مانده بود و من غرق در کتابی بودم که میخواندم.شخصیت تازه داستان روسریاش را از سر برداشت و من برای یک لحظه با دلهره دنبال روسریم گشتم
پ.ن.اتفاق مشابهی افتاد وقتی که در یک لحظه غفلت به فروشنده جوان کتاب فروشی گفتم : لطفا یک لحظه صبر کنید!اینها نهادینه است در ما و بخشی از ماست.حتی من دوست دارم این حس دارم که ریشه در خاکی دارم گیرم نمانم یا جایی دیگر را بهتر ببینم
وقتی من و پاریس با هم ضربه فنی شدیم
پیراهنهای چهارخانه میپوشد و به نظرش عادت داشتن کالای لوکسیست چون آدم را محدود میکند! خودش را مدرن میداند* چون همه جور خوراکی را با یک خوراکی بی ربط دیگر تجربه میکند! و از من بپرسید میگویم زندگیاش را در غربت و تنهائی باخته است.هنوز ترسی قدیمی در وجودش هست که هست و بیرون نمیرود.هر لحظه نگران چیزیست.ای دیهای غریبی دارد که بیشتر به پسورد میماند و به شهراش در آلمان به عادتی غلط و عجیب و قدیمی اهواز میگوید!من که نگاهش میکنم پدرش را میبینم یا مادرش را.بعد از این همه سال زندگی در غربت هنوز سفر تفریحی را یک جور مسابقه یا واحدی از درس تاریخ میداند و یاد نگرفته که سفر با گردش علمی فرق دارد
حس جوجه اردکی را به من القا میکرد که دنبال مادرش میدود و مادرش به هیچ روی نه با جوجهاش هم قدم میشود نه او را اردکی میداند که رهایش کند
و من اعتراف میکنم که آنچنان به همه چیز اندیشیده بود که جایی برای حرکت من نبود و تنها دلیل من برای ماندن لطفش بود که بی دریغ بود و از سر خیر خواهی و مهربانیش و کم لطفی است اگر نگویم که روش او چکیده پاریس را در زمانی کوتاه به من نشان داد
پ.ن.هیچ چیز نمیتواند ذره یی خدشه در لذت بی حساب دیدن پاریس ایجاد کند
*بهتر بگویم دگم نمیداند