۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

خیال روسری با ماست گیرم اینجا کجا و آنجا کجا

هنوز بخش اعظم راه باقی‌ مانده بود و من غرق در کتابی‌ بودم که میخواندم.شخصیت تازه داستان روسری‌اش را از سر برداشت و من برای یک لحظه با دلهره دنبال روسریم گشتم

پ.ن.اتفاق مشابهی‌ افتاد وقتی‌ که در یک لحظه غفلت به فروشنده جوان کتاب فروشی گفتم : لطفا یک لحظه صبر کنید!اینها نهادینه است در ما و بخشی از ماست.حتی من دوست دارم این حس دارم که ریشه در خاکی دارم گیرم نمانم یا جایی دیگر را بهتر ببینم

هیچ نظری موجود نیست: