۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

میگفت : باید تنهاییمان را پرورش دهیم واز خودم میپرسم حتی در این روزهای بیهوده که گسی اش به خرمالوی نارس میماند وخروارها آب باید که گسی روزهای من دیر باور را با خود ببرد؟

۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

این روزها دوباره در من لنای کوچکه ماتیک دوسته خندانه سرخوشی هست که سرخوشی اش را وام دار یک لحظه رهاییست و گلوله غمش را به دریا افکنده است و تنها به سبکی اش می اندیشد و بس و کودکانه هسته های زردآلو را به مدد درز پنجره میشکند و زمانش را به طعنه به قیاس ابزارخود با کلاغ زیرکی!میگذراند که گردویش را بین دو چراغ سبز میشکند و با لذتی عمیق تمام مایحتاج مورد نیاز را برای درهم کردن رژلب های شکسته اش گرد هم می آورد و کم و کیف بازی اش را با شوق به همه گزارش میدهد

پ.ن.عجب ایده ای بود ایده ی جای لنز و عجب رجعتی بود رجعت من به سرگرمی های چهارده سالگی من ولالا

۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه

شب و سکوت و کویر ما را بس . سبکی وخاموشی وطرح نیمه لبخندی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
من همیشه از اظهارنظرهای کارشناسانه در وادی هایی که در آن تخصص نداشته ام احراز کردم اما کتاب حافظ به روایت کیارستمی مرا بر آن داشت که لذتم را از خواندن آن ابراز کنم و اثر بی نظیر انتخاب این جمله از آرتوررمبو در ابتدای کتاب بر من که باید مطلقا مدرن بود و به راستی این جمله گویای روایت مدرن کیارستمی از حافظ است

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه

امروز مثل آن روز گرم تابستانی سالها پیش از این غمگینم و سبک و همین . تمام
آنچه مارا نجات میدهد در برابر هیچ چیز از ما محافظت نمیکند ، با این همه مارا نجات میدهد
در ماجراهای عاشقانه فقط ماجراها هستند ، هیچ وقت عشق نیست
و این طعم زندگیست که در این ساعتهایی که تورا از دست داده ام ، جریحه دارمیشود. همیشه این عشق درون ماست که جریحه دار میشود.ما همیشه از عشق رنج میبریم ، حتی زمانی که فکر میکنیم از هیچ چیز رنج نمیبریم
یک اثروقتی تمام میشود که هنرمند در برابرش به تنهایی میرسد
چمن ها همیشه یک قداند. هیچ وقت از این اندازه ی مشخص خارج نمیشوند. هیچ وقت به سمت جنون زیبای باغهای کودکی نمیروند. در ضمن هیچ وقت هم نمیمیرند ، به لکه های سیاه تبدیل نمیشود.باید باغبانی مامور مراقبت از چمن علیل باشد. که چیزی نه خیلی خشک شود ، نه خیلی بلند. که چیزی نه بمیرد ، نه زنده بماند
مردها مثل همه اند ، زنها مثل هیچ کس
عشق را با آنچه انجام میدهیم نمی توان اندازه گرفت. عشق ، بدون دلیل ، بدون مقیاس می آید و همین گونه میرود
تلویزیون بر خلاف آنچه ادعا میکند ، هیچ خبری درباره ی دنیا نمیدهد. تلویزیون دنیایی است که بر سر دنیا فرو میریزد، دنیای تمام وقت، لبریز از رنج
جهنم این زندگیست. این زندگی وقتی که دوست اش نداشته باشیم. زندگی بی عشق ، زندگی یی است متروکه ، خیلی متروکه تراز یک جنازه
من شیفته ی خلوصم. شیفته ی خلوصی که هیچ ارتباطی با اخلاقیات ندارد.خلوصی که هسته ی اصلی زندگی است
غیرمنتظره – کریستین بوبن

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

گاهی سکوتی غریب گوش آدم را پر میکند ، تنها صدای زوزه ی باد در گوش ما گوشه ی دنجی میابد و میماند و گاهی روح ما از تلاش برای حفظ عزیزترین ها دست میشوید و زمان هر لحظه خاطرات ما را میساید . شاید تمنای آرامش در ما از عشق برتر است و در گذر زمان تنها یادگارهایی بی رنگ و لعاب و لب پر در کنج خیال ما گوشه نشین میشوند که هر روز قشر غبارحال رویشان ضخیمترمیشود .هر تلاشی بیهوده است ، سخت یا آسان دیروزها گذشته و باز نخواهد گشت و امروزها دیروز فرداهایمان و... وما هر روز در پی لختی سکوت و تنهایی تا فرو نشستن آفتاب در اندیشه امروزهای مصلوب در قربانگاه بیهوگی های دیروز
همه ی دوستت دارم ها فراموش میشود ، همه ی شورها و شوقها خاموش میشود و تنها من میمانم و من با سکوتی شیرین که در گوشم سکنا میگزیند وتنها بازوان من ، مرا در آغوش خواهند گرفت در دشتی فراخ بی هیچ نشانی ازحرکتی و تنها باد می آید و رهایی شاید در پس طلوع فردا چشم انتظار باشد و من نیز هم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

دوست داشتم امسال از تولدم گذر کنم و نیاید و نباشد، نشد که نشد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

بی شک موثرترین کتاب نوجوانی من خرمگس بود ،در 13-14 سالگی در رثای قهرمانم اشک ریختم و دو یا سه سال بعد پدررنجدیده ی قهرمانم مرا اندوهگین کرد و بارآخر سراغ ندارم اندوهی عمیق را
بیش از ده سال است که برای رهایی از اندوهی که در من رسوخ میکند وته نشین میشود ، شازده کوچولو گوش میکنم و همیشه سکوت وآرامشی نسبی هدیه شاملو به من است
عاشقی قدیمی را در خیابان دیدم و با اصرار من کمی همراهیم کرد . در راه از پس اندوهی خاموش ،من بازهم آرامش خیالی ام را در شازده کوچولو جستجو میکردم و عاشق سابقم که هنوز همان بود که سالها پیش از این بود یادآوریم کرد که بار اول هم شازده کوچولو را در ماشین من شنیده است و من در شگفتم از اثر ماندگار این شاهکار بر من
راستی چطور زادروزتولدم را هنوز به یاد داشت ، اعتراف میکنم کسری از ثانیه متاثر شدم و خوشنود هم
و بالاخره کتاب مستطاب آشپزی من از راه رسید، درست هنگامی که کمتر از همیشه میخواستمش

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

زمانی نه چندان دور آنچنان دوستش میداشتم که هر نفسی که میکشید بر نفس من اولا بود و امروز تنها لبخندی محو و دور از دیدارش بر لبانم نشست وهیچ خاطره ای از اعماق ذهنم بر نخواست حتی وقتی آخرین هدیه ام را روی مچش دیدم. و هیچ دلیلی در من نبود که هنوز بزرگترین خواست قلبی اش را به یاد داشته باشم و" لنا تو که میدانی" اش را کودکانه نپندارم !آن روز ها گذشت و این روزها نیزبگذرد و دیدار ما مثل فنجانی چای (نه حتی موکا آیریش کرم کافه رئیس)، ساده ومعمولی بود
وقتی نوشته های آشنایی رامیخوانیم در سکوت با خودمان با رضایتی از سرهمدستی لبخند میزنیم و هر جمله اش را به مکالمه ی دیروزمان یا راز پارسالی اش نسبت میدهیم و وقتی مینویسیم بر این خیال باطلیم که ایهام را در هر جمله مان توکه باید میفهمی
کدام دو عاشق و معشوقی را میشناسید که امروز تنها دوستان خوبی باشند؟من نمیشناسم
میهمانی پزشک جماعت دیدنیست ، وقتی همه یکدیگر را دکتر خطاب میکنند و چه همسران خوشبختی که درس نخوانده دکتر میشوند و تصور کنید آقای دکتر با آن یکی آقای دکتر با خانم دکتر ویک آقای دکتر دیگر با هم عکس میگیرد و یا با "نازی جون" به صورت دگرگونی میرقصند و یا از مد شدن تجویز آنژیو گپ میزنند
ودوست قشنگم روح من هم مثل روح تو دل درد گرفته است و این دل درد کم کم دارد مزمن و روزمره میشود . اگر عرق نعنایی ،وردی چیزی به دستت رسید مرا در گوشه ی ذهنت داشته باش
عزیزکم اینها دلیل نیست ، برای دوست داشتن تنها یک دلیل هست و برای دوست نداشتن هم