۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

دوست داشتم امسال از تولدم گذر کنم و نیاید و نباشد، نشد که نشد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ببین گوزباقالی خانوم! کشتمت اگه خودتو ننر کنیا!فهمیدی؟

me گفت...

تولد هم روزیست مثل باقی روزها و شاید خالی تر و امسال بعد از عیدها تولدم هم خالی از شوق شد

ناشناس گفت...

لنا.. این کلمه ی گوز باقالی خانم ازون کلمه های ما بود ها... ازون روزای کوفتستونی
لنایی منم همی حس رو به تولدم داشتم امسال

me گفت...

نیاز شاید بیهوده من دنبال رابطه ی حالم و حسهام و اتفاقات میگردم و اینا همش عوارض تعداد سالهای سپری شده اس که بین ما مشترکه