۱۳۸۶ مرداد ۱۷, چهارشنبه

در رثای کامنت
امروز مثل همیشه اول وقت رفتم سراغ منصفانه و بازم دلم خواست کامنت بذارمو بازم نشد ، بابا جان من اینجا مثلا بگم خواهری قربونت برم، عشق من ، با اون اشکات که آروم چکیدن و خودت که اینقدر صبوری وبا سکوت تحمل میکنی هر آنچه که بهت میگذره رو و لب باز نمیکنی و همیشه غرغر های منو گوچ میکنی و من هر باربه خودم میگم باره آخره دیگه غر نمیزنم و بازم... یا اینجا بگم منم مکرر یاد تمام دیالوگ های هامون می افتم و اینکه آدم باید قبول کنه

هیچ نظری موجود نیست: