۱۳۸۶ دی ۷, جمعه


غمهایمان بر باد ، دلهایمان شاد
مجبور شدم بخونم خودمو واقعا مجبور شدم و همه خاطره ها برام زنده شد تک تک پستها طی یکسال بلاگ داری و یه نگاه دوباره بهم یه واقعیت رو گوشزد کرد ، اینکه بلاگم مثل قهوه ی تلخ میمونه نه شکلات روشه -هرچند خوش طعمه-و گاهی عطری خاص و جدید وجالب ازش به مشام میرسه
هر کسی از ظن خود بیچاره شد ، بدانید و آگاه باشید که این جمله از من نیست و نقله قوله
حیف ازبی نظیربوتو
وای از این سوپی که هر بار بزرگتر میشه مخصوصا بعد از دانشگاه رفتن ، با کاراش وآشپزشون و پلن و میلش به گوشی جدید در کمتر از چند ماه وکلیپ هاش وقتی میگه ظرفیت دارید دیگه ! و پارتنر دخترهای خوشگل و بزرگتر دوستا شدن جهت الواطی و به لا به لا به لا.... توله سگ ، کیف میکنم از دیدنش، خوب چیزی شده الحق و من با ذوق منتظر دیدن جی اف هاش هستم ، آما به عنوان خواهر بزرگ مممممممممممم فکر کنم مشوق الواطی شدم که اسباب خجالته
واااااای عجب معرکه ای بود بلاگ شراگیم و پستش راجع به طلوع جوووون ، کی دست برمیداریم از این قصه تکراری ،فقط میشه خندید از ته دل خندید

هیچ نظری موجود نیست: