۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه

حالم از هرچی سرور امداد و ارشاد و کوفت و درد و داکیومنت وسن عوضی و این شرکت و ...هست بهم میخوره ،این چند وقت اونقدر استرس کشیدم که دیگه بریدم، تعطیل تعطیلم
امروز هم که دست کمی از فاجعه نداشت خودم که هیچ، از خستگی و بیخوابی دارم هلاک میشم صبح فقط به خاطر قولی که به سیریوس داده بودم ساعت شش و نیم تک و تنها رفتم بهشت زهرا و قبل از همه رسیدم ، خلاصه که گریه مبسوطی کردم میدونید تنهایی حال غریبی به آدم دست میده اونجا،بعدشم که امان از این بغضی که از صبح تا همین الانم توی گلومه و داره خفه ام میکنه وااااااااااااااااااااااااای یکی به دادم برسه انگار یه دست قوی همش داره قفسه سینه ام رو فشار میده ، له شده از درد

۱ نظر:

... گفت...

azizi... ghose nakhori:X maman baram goft...ghobooset beram