اول اینکه من حالم از این آدم عنق غمگینی که خودمم بهم میخوره و خوشم میاد که همش بگم خوبم و سر به سر عالم بذارم و با دنیا کل کل کنم و مستی کنم واین بغض و فشار لعنتی دائمی رو فراموش کنم و اراده من بر اینه که گفتم و دیگه هیچی مهم نیست جز احیای شادمانی یه گم شده من
دوم اگه وقتی دارم باهاتون شوخی میکنم و میخندم یهو اچکام اومدن یا درشتی کردم به جای یه کنایه ظریف...، درست میشه همین
سوم من امروز دلم دل جیگر میخواد روبروی پارک لاله مثل اون وقتا که با پرشنگ ودوستای قدیمی میرفتیم
چهارم خیلی خنده دار یهو حس کردم باید بیاستم و یه پامو بلند کنم بذارم روی میزی جایی که تمام عضلات رون و ساق پام و کشاله رونم کشیده بشه و وقتی بدن آدم همچین نیازی داره بی شک باید برآورده بشه پس برآورده شد وشاید این اثر پنهان یوگا ست اینکه دلت بخواد همه ی بدنتو بکشی
پنجم یه جریان خوبی رو توی بدنم حس میکنم انگار با خودم آشتی کردم
I don't care ششم هر چه پیش آید خوش آید
هفتم هم اینکه به موج سینوسی میمونم ، توی یه بازه زمانی انگار دشارژ میشم و دوباره و دوباره این سیکل مکرر میشه حسنش اینه که فراز ها رو طولانی کنیم و فرودها رو کوتاه
هشتم من آرومم خوبه یا شلوغ کن وپر سروصدا؟
نهم لطفا یه نفر بیاد دوباره ارزش ها و هنجارها رو برای من تعریف کنه ، راستش باورهامو از دست دادم
دهم سرزندگی ، مکرر شدن
یازدهم واقعا چطوری بعضی از آدما فکر میکنن زنده ان وقتی هیچ عنصری توی زندگی حقیرشون تغییر نمیکنه همیشه همون حرف ها همون کارها همون خوراکی ها همون ...هر چی که بهش عادت کردن و دودستی بهش چسبیدن
دوازدهم پنج شنبه جمعه خوبه یا خوب نیست وقتی تو هر روز هفته دلت میخواد نری شرکت محترمتون !؟
سیزدهم دری وری شده دنیا و من و حس ام
چهاردهم تعارض ، تضاد
پانزدهم میشه عشق ، زنده بودن ، حرکت ، انگیزه ، شور رو برای من تعریف کنید
شانزدهم چرا این بلاگر ساعت و تاریخ ویرایش پست روعین آدم سرش نمیشه میدونم که این موضوع هیچ اهمیتی برای هیچ جای عالم و حتی خود من وقتی بعدها دوباره اینا رو بخونم نداره اما من الان دوست دارم اینجا بنویسه ساعت نزدیک 3:15 بعد از ظهره
هفدهم دیروز حمید میگفت زنبورها وقتی نیش میزنن میمیرن و دلیل اینکه هنوزم زنبورها به نیش زدنشون ادامه میدن همینه چون نمیتونن به بقیه بگن بابا نیش نزن میمیری ولی ما که آدمیم چرا حرف سرمون نمیشه چی میشه که باور میکنیم چیز هایی که میگن ماله همسایه اس چرا همه یه حماقت رو تکرار میکنیم چرا حافظه تاریخی نداریم
هجدهم مورفی الحق خوب میگه
نوزدهم همه ماها آدمیم و لنگه هم ، دغدغه هامونم مشترکه فقط کافیه حرف های یه نفرو که یه کم دورتره صمیمانه تربشنوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر