می خواستم چند تا روایت از یه روان ناسالم که میل عجیبی به پنهان کاری داره رو نقل کنم راستش اونقدر شاکی بودم که حتی نوشتم اما هو کرز ، من که از پابلیشش صرف نظر کردم
خوشم میاد که هزار تا چیز نامربوط رو کنار هم بنویسم
دیشب کشف کردم که درتوضیح دادن افراطی و تکرار تنها نیستم ، نگاری هم با ماست
لباسهامو در تمام سطح خونه پخش کردم- آخه آدم وقتی یه بوت جدید و قرتی و سکسی داره باید با همه لباسهاش امتحانش کنه-خلاصه هر جا رونگاه میکنم یه تیکه لباس می بینم و یه عالم کاور لباسم روی در کمد آویزونه ، آشفتگی و پریشانی هم با ماست
بعد از کلی وقت مادر و دخترا باهم رفتیم خرید و در حد جام جهانی عمل کردیم در گستردگی عملیات و در کوتاه ترین زمان ممکن ، بسی چسبید .مامانی ام نمی تونه هیچ چیزی رو معمولی دوست بداره مخصوصا اگه لباس باشه ، یا عاشقشه یا ازش متنفره . خیلی هیجانزده و شلوغه برای مامان بودن اما خیلی خیلی خوبه و من به این باور رسیدم که آدم شناس خبره ایه و باید بی شک به حرفش گوش داد.فقط اشکال اینه که من الان بعد از کلی تجربه ریز و درشت به این قطعیت رسیدم ، شایدم این خود زندگیه و مزمزه کردن تلخی و شیرینی اش که هر کس باید خودش بچشه به شخصه . اگه یه نفرهرگز تندی رو نچشیده باشه چه جوری میخواد بفهمه مثلا شاهی قورمه سفارش بده یا همون چلو کباب برگ سلطانی همیشگی رو ، آدم باید مبنای قیاس داشته باشه ، تجربه کردن اجتناب ناپذیزه و لاجرم آدم دیگه بکر نیست گو اینکه تجربیاتش هر بار سخت تر میشه
دوستی نقل میکرد که طی یک آزمایش ، شامپانزه ای بچه های ده دوازده ساله رو در یک بازی - که پارامتر مورد بررسی حافظه کوتاه مدت بوده - برده ومن خیلی فاتحانه و حکیمانه ، ابلهانه ترین سوالی که به ذهنم رسید رو پرسیدم : شامپانزه چند سالش بوده
دیدنی بود چهره این دوست بعد از سوال شنیدنی من وبغض خنده اش و از اون جالبتر اینکه لالا حدس زد سوال خردمندانه ی منو!! دوست دیگه ای میگفت من توی اون سه ثانیه معروف این سوالو پرسیدم
یاد خرچه (چرخه در واقع )افتادم و اون خیکی بام بام وغرغرهامو تبدیل شدن عصبانیتم به خنده هایی بی پایان
دوباره نسکافه ای شدم و دوسش دارم
یادمه بچه که بودم تا سرحد مرگ خوشی میکردم و وقتی برمیگشتم خونه میگفتم که اصلا بهم خوش نگذشت! تازگی دچار همون حال کودکیم شدم
حمید طلایی رفت هند جاش خالی میشه همین
دلم یه مزه هیجان انگیز و جدید و البته خوش می خواد
چند جور روزه داریم؟منم روزه ام؟ ما هم روزه ایم؟ کی میخواد روزه باشه ؟ من؟ کی میخواد روزه اش رو بشکنه ؟ من ؟ آیا ذات روزه داری برای شما هم مهمه؟اصلا ... چه میدونم
حتم دارم که برای همه پیش اومده که با زحمت فراوانی خودمونو وادار به انجام کاری کرده باشیم وقتی بیشترین چیزی که میخواهیم خوابه و بعد با تعجب از انجامش شدیدا لذت برده باشیم ، به نظرم در یک مورد همیشه این نیمچه قانون ثابته شنا کردن
وای من عاشق مولی کبیرم وقتی سخنرانی میکنه و همه رو وادار به سکوت .و عاشق کلماتشم مثل وقتی که به لالا میگفت اندامت مناسبه یا وقتی که در رثای خاله جان گفت : من همیشه متنی رو مینوشتم که قرائت کنم اما این تو سینه امه ، با اون انشا دهه چهلیش.بعد از رفتن عموخسنگ و بابابزرگ و حالا هم خاله براش نگرانم ، اقتدار مولیانه اش کمرنگ شده
در بند کسی نیستم!!!!!؟
با ما باش و بی ما مباش
خوشم میاد که هزار تا چیز نامربوط رو کنار هم بنویسم
دیشب کشف کردم که درتوضیح دادن افراطی و تکرار تنها نیستم ، نگاری هم با ماست
لباسهامو در تمام سطح خونه پخش کردم- آخه آدم وقتی یه بوت جدید و قرتی و سکسی داره باید با همه لباسهاش امتحانش کنه-خلاصه هر جا رونگاه میکنم یه تیکه لباس می بینم و یه عالم کاور لباسم روی در کمد آویزونه ، آشفتگی و پریشانی هم با ماست
بعد از کلی وقت مادر و دخترا باهم رفتیم خرید و در حد جام جهانی عمل کردیم در گستردگی عملیات و در کوتاه ترین زمان ممکن ، بسی چسبید .مامانی ام نمی تونه هیچ چیزی رو معمولی دوست بداره مخصوصا اگه لباس باشه ، یا عاشقشه یا ازش متنفره . خیلی هیجانزده و شلوغه برای مامان بودن اما خیلی خیلی خوبه و من به این باور رسیدم که آدم شناس خبره ایه و باید بی شک به حرفش گوش داد.فقط اشکال اینه که من الان بعد از کلی تجربه ریز و درشت به این قطعیت رسیدم ، شایدم این خود زندگیه و مزمزه کردن تلخی و شیرینی اش که هر کس باید خودش بچشه به شخصه . اگه یه نفرهرگز تندی رو نچشیده باشه چه جوری میخواد بفهمه مثلا شاهی قورمه سفارش بده یا همون چلو کباب برگ سلطانی همیشگی رو ، آدم باید مبنای قیاس داشته باشه ، تجربه کردن اجتناب ناپذیزه و لاجرم آدم دیگه بکر نیست گو اینکه تجربیاتش هر بار سخت تر میشه
دوستی نقل میکرد که طی یک آزمایش ، شامپانزه ای بچه های ده دوازده ساله رو در یک بازی - که پارامتر مورد بررسی حافظه کوتاه مدت بوده - برده ومن خیلی فاتحانه و حکیمانه ، ابلهانه ترین سوالی که به ذهنم رسید رو پرسیدم : شامپانزه چند سالش بوده
دیدنی بود چهره این دوست بعد از سوال شنیدنی من وبغض خنده اش و از اون جالبتر اینکه لالا حدس زد سوال خردمندانه ی منو!! دوست دیگه ای میگفت من توی اون سه ثانیه معروف این سوالو پرسیدم
یاد خرچه (چرخه در واقع )افتادم و اون خیکی بام بام وغرغرهامو تبدیل شدن عصبانیتم به خنده هایی بی پایان
دوباره نسکافه ای شدم و دوسش دارم
یادمه بچه که بودم تا سرحد مرگ خوشی میکردم و وقتی برمیگشتم خونه میگفتم که اصلا بهم خوش نگذشت! تازگی دچار همون حال کودکیم شدم
حمید طلایی رفت هند جاش خالی میشه همین
دلم یه مزه هیجان انگیز و جدید و البته خوش می خواد
چند جور روزه داریم؟منم روزه ام؟ ما هم روزه ایم؟ کی میخواد روزه باشه ؟ من؟ کی میخواد روزه اش رو بشکنه ؟ من ؟ آیا ذات روزه داری برای شما هم مهمه؟اصلا ... چه میدونم
حتم دارم که برای همه پیش اومده که با زحمت فراوانی خودمونو وادار به انجام کاری کرده باشیم وقتی بیشترین چیزی که میخواهیم خوابه و بعد با تعجب از انجامش شدیدا لذت برده باشیم ، به نظرم در یک مورد همیشه این نیمچه قانون ثابته شنا کردن
وای من عاشق مولی کبیرم وقتی سخنرانی میکنه و همه رو وادار به سکوت .و عاشق کلماتشم مثل وقتی که به لالا میگفت اندامت مناسبه یا وقتی که در رثای خاله جان گفت : من همیشه متنی رو مینوشتم که قرائت کنم اما این تو سینه امه ، با اون انشا دهه چهلیش.بعد از رفتن عموخسنگ و بابابزرگ و حالا هم خاله براش نگرانم ، اقتدار مولیانه اش کمرنگ شده
در بند کسی نیستم!!!!!؟
با ما باش و بی ما مباش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر