لطفا همون آدم شیطون و سرزنده قدیمی رو سفارش بدین ، حرف منو که گوش نمیده ، بغ کرده 1 گوشه نشسته ساکت ساکت صداشم در نمیاد اشکای شورش آروم میغلطه روی گونه اش اونم تندی پاکشون میکنه مبادا کسی ببینه ، یادشم نمیاد 1 کسایی دوسش دارن ، خیلی حس تنهایی میکنه ، خستگی ، دلتنگی ، با خودش میگه با کدوم یقین و به خودش جواب میده چه یقینی چه انتظارهایی داری ودوباره 1 گوله درشت دیگه و فکر میکنه چقدر دلش چند شاخه گل میخواد یا 1 چیز کوچولو خیلی خیلی خیلی کوچولو که یادش بیاد که باور کنه
۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر