همه چیزعالی بود دیگه شک نداشتم که عاشقشم ، مسحور کلامش شده بودم و شگفت زده از خشونتش در عین عشق ورزیدنش . فقط راجع به اون حرف میزدم و جملات نغزشو تکرار میکردم و غافل گیری های زیباش منو به اوج میبرد. اما ظاهرا هیچ عشقی خالی از ابتذال رایج و روزمره نیست و ما تا بدبینی بی پایه ی عشاق و تابلوی تقلبی پیکاسو که اصل بود و زن فقیری که به وصال نویسنده پولدار محبوبش رسید تنزل کردیم و من موندم واین تردید که بازهم اریک امانوئل اشمیت رو میخونم یا به خاطرات شیرین محبوبم اکتفا خواهم کرد و ضربه آخرمهلک بود زیباترین کتاب دنیا ، کتاب یادگاری آشپزی مادران سیاسی در بند استالین !!! من به طور دگرگونی ناامید شدم .از خودم میپرسم چرا مثلا کوندرا دچار این افول نشد؟
۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه
این دقیقا آخرین اولتیماتوم هستش منصفانه ، یا به محض خوندن این پست کامنت دونیتو باز میکنی و با آرای لنوچکای نوعی مواجه میشی یا من خودم راسا بلاگ منصفانه دش کامنت رو راه میندازم
راستش از تهدیدم بسی محظوظ ام ، وقتی هی وجدان بیدار من میشی و یواشکی هی میگی قول دادی به سیریوس بباف براش یا برو اینترویو یا فلان ایده ی دگرگون ات از کجا اومده یا هی منو نقد میکنی که منی همش و...و تازه من باید بدونم که اینا نصف انتقادات به من بیش نیست و تو از این آدما که هی کله شونو به نشان تایید تکون میدن نیستی ، منم که چاره ای جز چشم گفتن ندارم چون گفتم که تو وجدان حاضره منی
وجدان ، خواهرکم کو ؟ بهش بگو بابا من از فرط کار و خستگی دارم پس می افتم ، واقعا فرصت و فراغتی برام نمی مونه و خوشی هم که مممممممممم. ببین شلوغم اما باور نکن تهش دلم تنگه ، دارم مثل مادر و پدر جنگجوم هر لحظه رو مبارزه میکنم
من تا حالا فکر میکردم که شیر سفید و خنک رو به جای آب سرکشیدن در من یه میل نوظهوره که خوب یادمه از تابستون وفصل گرما شروع شدوبدنم میطلبید. اما کشف (یادآوری) شده که من از عنفوان جوانی این کاره بودم مثل لالا که از عنفوان کودکی تا الان سر خودشو گول میمالیده .قبلا با املتی که اسمش چیچی اک بود ودایی ممد برای چیره شدن بر گپ رابطه با ما با حلقه های گوجه و نمک به خوردمون داد و الانم زهرماریه بلوتیا
تازه میخواهی رازشو سینه به سینه منتقل کنی !؟
تو میتونی . شیرخنک هم خیلی خوش مزه است. بلند شو همین الان برو سره یخچال ، آفرین ، نگاش کن ببین چه جوری نگات میکنه میگه منو بخور باریکلا دختر خوف .گلابی یه طلایی من یادته که کوچولو بودیم بازیمون گرم و یه مزه ی چندشی بود ولی الان مممممممممممممممممم نگو
راستی بازی رو مامی جون یادمون داده بود دیگه؟
راستش از تهدیدم بسی محظوظ ام ، وقتی هی وجدان بیدار من میشی و یواشکی هی میگی قول دادی به سیریوس بباف براش یا برو اینترویو یا فلان ایده ی دگرگون ات از کجا اومده یا هی منو نقد میکنی که منی همش و...و تازه من باید بدونم که اینا نصف انتقادات به من بیش نیست و تو از این آدما که هی کله شونو به نشان تایید تکون میدن نیستی ، منم که چاره ای جز چشم گفتن ندارم چون گفتم که تو وجدان حاضره منی
وجدان ، خواهرکم کو ؟ بهش بگو بابا من از فرط کار و خستگی دارم پس می افتم ، واقعا فرصت و فراغتی برام نمی مونه و خوشی هم که مممممممممم. ببین شلوغم اما باور نکن تهش دلم تنگه ، دارم مثل مادر و پدر جنگجوم هر لحظه رو مبارزه میکنم
من تا حالا فکر میکردم که شیر سفید و خنک رو به جای آب سرکشیدن در من یه میل نوظهوره که خوب یادمه از تابستون وفصل گرما شروع شدوبدنم میطلبید. اما کشف (یادآوری) شده که من از عنفوان جوانی این کاره بودم مثل لالا که از عنفوان کودکی تا الان سر خودشو گول میمالیده .قبلا با املتی که اسمش چیچی اک بود ودایی ممد برای چیره شدن بر گپ رابطه با ما با حلقه های گوجه و نمک به خوردمون داد و الانم زهرماریه بلوتیا
تازه میخواهی رازشو سینه به سینه منتقل کنی !؟
تو میتونی . شیرخنک هم خیلی خوش مزه است. بلند شو همین الان برو سره یخچال ، آفرین ، نگاش کن ببین چه جوری نگات میکنه میگه منو بخور باریکلا دختر خوف .گلابی یه طلایی من یادته که کوچولو بودیم بازیمون گرم و یه مزه ی چندشی بود ولی الان مممممممممممممممممم نگو
راستی بازی رو مامی جون یادمون داده بود دیگه؟
کلی پزه ماساژ سوئدی ناخونده و معجزه آسا مو به همه فروختم
میدونم که حتی اگه این کتاب زیبا رو برات بخرم و توش یه جمله به رسم یادبود بنویسم در عین لذتی که زیر پوستت و توی وجودت میدوه بازم نمی خونیش حتی اگه بهت بگن خودشه این دقیقا همونایی رو میگه که تورو به اوج میبره در هر سطرش . کاشکی لذت کتاب خوندن مثل ویروس آنفولانزا مسری بود
دوستی میگفت هر کسی برای خودش حکایتیه و خان دایی میگفت زندگی و معاشرت مثل خاکشیر میمونه تا یه لحظه ازش غافل بشی ته نشین میشه
میدونم که حتی اگه این کتاب زیبا رو برات بخرم و توش یه جمله به رسم یادبود بنویسم در عین لذتی که زیر پوستت و توی وجودت میدوه بازم نمی خونیش حتی اگه بهت بگن خودشه این دقیقا همونایی رو میگه که تورو به اوج میبره در هر سطرش . کاشکی لذت کتاب خوندن مثل ویروس آنفولانزا مسری بود
دوستی میگفت هر کسی برای خودش حکایتیه و خان دایی میگفت زندگی و معاشرت مثل خاکشیر میمونه تا یه لحظه ازش غافل بشی ته نشین میشه
۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه
دچار سه مرض واگیرندار شدم که همه ی وقتموشادمانه می بلعه و دیر یا زود بالاخره منو
اول کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار
دوم بافتنی
سوم دیدن پشت سرهم دوستانی که هفت هشت ده ساله ندیدمشون و الان تقریبا همشون دارن وارد دهه ی سی میشن و لابد این همه هیجان دیدار توی این سالها بیات شده و باور کنید از گروه های مختلف از پیش دانشگاهی تا کلاس ارف
اول کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار
دوم بافتنی
سوم دیدن پشت سرهم دوستانی که هفت هشت ده ساله ندیدمشون و الان تقریبا همشون دارن وارد دهه ی سی میشن و لابد این همه هیجان دیدار توی این سالها بیات شده و باور کنید از گروه های مختلف از پیش دانشگاهی تا کلاس ارف
۱۳۸۶ دی ۱۷, دوشنبه
آخه رندی تا چه حد ، تهران دو روز تعطیله و حضرات فرمودن در خانه های گرم و نرم خود بیاسایید که در وضعیت هشدار قطع گاز و برق و... هستیم و عملا مملکت به خاطر این برف بی سابقه بعله و همه راه های منتهی به تهران هم بعله وتهران مثل شهر صد سال تنهایی مارکز در محاصره برف- بارون- قرار داره (من که یادم نیست درست کتاب رو ، آخه 800 سال پیش خوندمش و این قیاس بهملولا ست که نقل میکنم چون اینجوری بلاگم فرهنگ کتاب خوانی رو ترویج میکنه و منم به شما فخر کتابخونی موروثی و منور الفکری میفروشم )و اما رندی مذکور ، اخبار ساعت 9:30 صبح شبکه خبر اعلام کرد : مجلس ساعت 8:30 صبح شروع به کار کرد و امروز رئیس جمهور لایحه بودجه سال 87 رو به مجلس میبره و من یاد کارتون رابین هود افتادم که نگهبان شبش( نوچه داروغه ) میگفت : آسوده بخوابید ساعت دوی نصفه شبه همه جا امن و امانه و حتما دیدن که چه شد اون شب امن و امان
چهار رنگ ماگ خوگشل خریدم و عین بچه ها که بعضی از اسباب بازی هاشونو بیشتر دوست دارن منم بنفش و سبزو دوست دارم و مستمر یه بازی رو با خودم ادامه میدم ، به جای رنگ های محبوبم با اصرار از زرد و آبی استفاده میکنم و نمیدونم چرا من همش میل دارم منصفانه باشم حتی در وادی ماگی که منو کشته این تربیت ، دستتون درد نکنه پدر مادر اثر کرده زحماتتون و من یا شدید منصفانه ام و یا عذاب وجدان منصفانه ای دارم و رها نمی شم از این چارچوب های قوی بودن ، مسئول بودن ، منصف بودن وکوفت بودن و...و کمال گراییم و همه کلیشه ها که در من رسوخ کرده و ته نشین شده
هوریو-این کلمه نسخه ی هیجان زده هوراست- دو روز مفتی مفتی تعطیله .خودتونو به زور بخوابونید
پست مینویسم ومثل بچه گیم از گوشه چشمم یواشکی فیلم اکشن و تریلر " هیچر" رو دوباره میبینم و باقالی پلو میسازم و هیجان غیر منتظره اروپا رفتن تو این فصل سرما و یخنبدان رو به هزار و یک دلیل ریز و درشت به یه کشور گرم عربی میفروشم و همین جا قول میدم سال دیگه تابستون توی یه کافه نزدیک ایفل با همین لپتاپ خوشگل براتون پست بنویسم و آخه این چه مملکتیه که بی بی ما دا رفتوم ایفل با لهجه شیرین دزفولی میگه و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و اون سره دنیا دختر دائیمون که آلمان بزرگ شده بوی فرند مکزیکی میگیره و طبق اظهار نظر منابع موثق بدونید که همه مکزیکی ها سیاه و سبزه نیستن و کلاه مکزیکی سرشون نمیذارن و بور و سفید هم دارن و آپشناله فقط باید با فرهنگ مکزیکی کنار بیایید وشال قرمزو زرد و رنگی رنگی دوست داشته باشید. من دوباره از بودن کنار دوستان لذت میبرم و کال سنتر میشم و همه رو مثل قدیم ها راه میندازم که بریم ددر دودور و شلوغی میکنم و پر انرژی از مهمونام پذیرایی میکنم و با جدیت ماتیکمو به عادت قدیم و همیشه تجدید میکنم و به تغییر همواره رنگ موهام و توجه و تعجب و اشاره مستقیم دوستان به میل من به قرتی گری میخندم و به همه تعطیلی مبارک و خجسته ونا خوانده رو خبر میدم والا ایوحال ته ذهنم همش یاد شمام و منتظر خبرهای خوب در باب سفرنامه تون واین ترکیب کلمات به گوشم خوش میاد تعدد مراجع تصمیم گیری ، فاقد شتاب زدگی و رنگهای اغراق آمیز موزیک ویدئو ها و تتابع اضافات ستودنی و محبوبم در دنیای شعر و ادبیات در زمستان اخوان ثالث رو زیر لب تکرار میکنم : تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود و میدونم که اینایی که اینجا نوشتم فکرای سیالمه که بلند بلند اینجا نوشتم ! و اینکه چی اصله و اوریجینال و از من؟ وشیخ صنعا که هزار سال ، یک عمر بندگی و عبودیت رو به ماه رویی باخت و این کانال های ایرانی درپیت ماهواره که داره ان باره میوه ممنوع رو نشون میده و تنها این نکته که اگر کسی به خطا نره وقتی امکانی نداره همچین هنری هم نکرده و این شیوخ شناگران خوبین اگر و تنها اگر آب باشه و من وقتی هیجان نوشتن دارم همش جای حروف یادم میره و ابزار نوشتن همینه که روی پای منه و من عاشقشم و اشتیاق هم
و یه اعتراف : من اینجا گاهی با هوس خوانده شدن و با کنایه یا مستقیم خطاب به شما نزدیکانم مینویسم- این نکته ایه که باعث میشه مردم آدرس بلاگشونو به جی اف های حاضر و سابقشون بدن اصلا هدف همینه بیان شدن ظاهرا فرهنگی اما در باطن خزه ای- و شاید از ابتدای راه این میل ناگفته با من بوده درست بر خلاف کاغذ هام که درهم و برهم برای فقط خودم و آرامش روح و ذهنم مینویسم، دیگه با شما ست پیگیری من و این حقیقت که من نمیخوام براتون خودمو بخونم یا با یاهو بفرستم یا غیر مستقیم خبر بدم که پست جدید دارم ، میخوام گاهی در پرده ایهام بهم حالی کنید که منو گاه گداریم که شده میخونید و براتون مهم و جالبم همون جور که من اینکارو میکنم بهتون اطمینان میدم که هستم با شما ، میدونم شاید دارم زور بلاگی میگم و اصلا شما تو این وادی ها نیستید اما همینه دیگه به خاطر من که دارم مثل گربه چکمه پوش شرک ازتون دلبری میکنم گاهی اینکارو درلیست تو دو هاتون بذارید
ناگهان فهمیدم و درک کردم و دچار اشراق شدم که شاید بتونم میل دیوانه وارمو به نوشتن مهار و در مسیر مناسب هدایت کنم و بهش نظم بدم ، حداقل بلاگم جهانی میشه و اون اشرافه خانم همکارمحترم مامان جان ، اینقدر اصرار نکن روی نادانیت ، طفلک زیبیک جون خوب میفهمم حالشو هر بار میشنیده که فلانی به فلان کار اشراق داره و احتمالا تلاششو که به روی خودش نیاره چه چرتی شنیده
پرسید : داری چکار میکنی کتاب مینویسی نه راستش من دوست دارم بلاگ بنویسم هردمبیل و آسوده و بی خیال و بی آغاز و بی پایان و غیر خطی- درست مثل تلفن که یهو دیگه حرفم نمیاد و تموم میشه گفتنی هام که تو ذهنم بوده و بی هوا مکالمه مون رو قطع میکنم- و البته بی غلط نگارشی و انشایی!!؟ این که نوشتم ذات پارادوکسه
بعد از روزه سکوت نوبت کلام بی امانه
گوگل ریدر چنه؟ و یه توصیه : قبل از اینکه دهنتون رو باز کنید گوگل کنید و اینو آویزه گوشتون کنید وهفت هشت ساعته دارم دیوانه وار و مورچه خوار و کنددددددددددددددددد اینجا مینویسم بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسه
وای این زنگ دائم و ممتد تلفن چقدر گوش خراشه چرا کسی بهش جواب نمیده روزی روزگاری در امریکا و موزیک متنش چقدر عالیه و محشر و شاهکار و بی نظیر-یادم باشه با خودم ببرمش که هی گوشش بدم- و هنوز درست مثل اولین باری که شنیدم حس خوبی بهم میده و فلاش بک زیبای فیلم از دریچه ی در و دنیرو و ظاهرا جنیفر کانلی نوجوان و نودلز و پگی فاحشه ی خندان که خودشو به کیک خامه ای توت فرنگی میفروشه و دبورای مغرور و تناقض آشکار عشق و هوس. سو لتس سی ده مووی اند استاپ یوز تو رایتینگ
دلم میخواد دوباره ران لولاران رو ببینم و کتاب یگاته ریچارد باخ رو بخونم اگه اسمش درست یادم باشه یکی ارزش و اثر هر لحظه زمان رو یادم داد و یکی نقش موثر انتخاب رو ، چقدرم ربط داره به این فیلمی که دارم میبینم و چیز هم مینویسم
من یه آنتی ویروس آنتی اسپم برای ویندوز ویستا آرزو میکنم
بعد از چند لحظه تامل روی پابلیش و درفت ، بفرمایید چای داغ و مردم شناسی در باب عجولان هیجان انگیز و شلوغ کن و مشوش
چهار رنگ ماگ خوگشل خریدم و عین بچه ها که بعضی از اسباب بازی هاشونو بیشتر دوست دارن منم بنفش و سبزو دوست دارم و مستمر یه بازی رو با خودم ادامه میدم ، به جای رنگ های محبوبم با اصرار از زرد و آبی استفاده میکنم و نمیدونم چرا من همش میل دارم منصفانه باشم حتی در وادی ماگی که منو کشته این تربیت ، دستتون درد نکنه پدر مادر اثر کرده زحماتتون و من یا شدید منصفانه ام و یا عذاب وجدان منصفانه ای دارم و رها نمی شم از این چارچوب های قوی بودن ، مسئول بودن ، منصف بودن وکوفت بودن و...و کمال گراییم و همه کلیشه ها که در من رسوخ کرده و ته نشین شده
هوریو-این کلمه نسخه ی هیجان زده هوراست- دو روز مفتی مفتی تعطیله .خودتونو به زور بخوابونید
پست مینویسم ومثل بچه گیم از گوشه چشمم یواشکی فیلم اکشن و تریلر " هیچر" رو دوباره میبینم و باقالی پلو میسازم و هیجان غیر منتظره اروپا رفتن تو این فصل سرما و یخنبدان رو به هزار و یک دلیل ریز و درشت به یه کشور گرم عربی میفروشم و همین جا قول میدم سال دیگه تابستون توی یه کافه نزدیک ایفل با همین لپتاپ خوشگل براتون پست بنویسم و آخه این چه مملکتیه که بی بی ما دا رفتوم ایفل با لهجه شیرین دزفولی میگه و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و اون سره دنیا دختر دائیمون که آلمان بزرگ شده بوی فرند مکزیکی میگیره و طبق اظهار نظر منابع موثق بدونید که همه مکزیکی ها سیاه و سبزه نیستن و کلاه مکزیکی سرشون نمیذارن و بور و سفید هم دارن و آپشناله فقط باید با فرهنگ مکزیکی کنار بیایید وشال قرمزو زرد و رنگی رنگی دوست داشته باشید. من دوباره از بودن کنار دوستان لذت میبرم و کال سنتر میشم و همه رو مثل قدیم ها راه میندازم که بریم ددر دودور و شلوغی میکنم و پر انرژی از مهمونام پذیرایی میکنم و با جدیت ماتیکمو به عادت قدیم و همیشه تجدید میکنم و به تغییر همواره رنگ موهام و توجه و تعجب و اشاره مستقیم دوستان به میل من به قرتی گری میخندم و به همه تعطیلی مبارک و خجسته ونا خوانده رو خبر میدم والا ایوحال ته ذهنم همش یاد شمام و منتظر خبرهای خوب در باب سفرنامه تون واین ترکیب کلمات به گوشم خوش میاد تعدد مراجع تصمیم گیری ، فاقد شتاب زدگی و رنگهای اغراق آمیز موزیک ویدئو ها و تتابع اضافات ستودنی و محبوبم در دنیای شعر و ادبیات در زمستان اخوان ثالث رو زیر لب تکرار میکنم : تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود و میدونم که اینایی که اینجا نوشتم فکرای سیالمه که بلند بلند اینجا نوشتم ! و اینکه چی اصله و اوریجینال و از من؟ وشیخ صنعا که هزار سال ، یک عمر بندگی و عبودیت رو به ماه رویی باخت و این کانال های ایرانی درپیت ماهواره که داره ان باره میوه ممنوع رو نشون میده و تنها این نکته که اگر کسی به خطا نره وقتی امکانی نداره همچین هنری هم نکرده و این شیوخ شناگران خوبین اگر و تنها اگر آب باشه و من وقتی هیجان نوشتن دارم همش جای حروف یادم میره و ابزار نوشتن همینه که روی پای منه و من عاشقشم و اشتیاق هم
و یه اعتراف : من اینجا گاهی با هوس خوانده شدن و با کنایه یا مستقیم خطاب به شما نزدیکانم مینویسم- این نکته ایه که باعث میشه مردم آدرس بلاگشونو به جی اف های حاضر و سابقشون بدن اصلا هدف همینه بیان شدن ظاهرا فرهنگی اما در باطن خزه ای- و شاید از ابتدای راه این میل ناگفته با من بوده درست بر خلاف کاغذ هام که درهم و برهم برای فقط خودم و آرامش روح و ذهنم مینویسم، دیگه با شما ست پیگیری من و این حقیقت که من نمیخوام براتون خودمو بخونم یا با یاهو بفرستم یا غیر مستقیم خبر بدم که پست جدید دارم ، میخوام گاهی در پرده ایهام بهم حالی کنید که منو گاه گداریم که شده میخونید و براتون مهم و جالبم همون جور که من اینکارو میکنم بهتون اطمینان میدم که هستم با شما ، میدونم شاید دارم زور بلاگی میگم و اصلا شما تو این وادی ها نیستید اما همینه دیگه به خاطر من که دارم مثل گربه چکمه پوش شرک ازتون دلبری میکنم گاهی اینکارو درلیست تو دو هاتون بذارید
ناگهان فهمیدم و درک کردم و دچار اشراق شدم که شاید بتونم میل دیوانه وارمو به نوشتن مهار و در مسیر مناسب هدایت کنم و بهش نظم بدم ، حداقل بلاگم جهانی میشه و اون اشرافه خانم همکارمحترم مامان جان ، اینقدر اصرار نکن روی نادانیت ، طفلک زیبیک جون خوب میفهمم حالشو هر بار میشنیده که فلانی به فلان کار اشراق داره و احتمالا تلاششو که به روی خودش نیاره چه چرتی شنیده
پرسید : داری چکار میکنی کتاب مینویسی نه راستش من دوست دارم بلاگ بنویسم هردمبیل و آسوده و بی خیال و بی آغاز و بی پایان و غیر خطی- درست مثل تلفن که یهو دیگه حرفم نمیاد و تموم میشه گفتنی هام که تو ذهنم بوده و بی هوا مکالمه مون رو قطع میکنم- و البته بی غلط نگارشی و انشایی!!؟ این که نوشتم ذات پارادوکسه
بعد از روزه سکوت نوبت کلام بی امانه
گوگل ریدر چنه؟ و یه توصیه : قبل از اینکه دهنتون رو باز کنید گوگل کنید و اینو آویزه گوشتون کنید وهفت هشت ساعته دارم دیوانه وار و مورچه خوار و کنددددددددددددددددد اینجا مینویسم بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسه
وای این زنگ دائم و ممتد تلفن چقدر گوش خراشه چرا کسی بهش جواب نمیده روزی روزگاری در امریکا و موزیک متنش چقدر عالیه و محشر و شاهکار و بی نظیر-یادم باشه با خودم ببرمش که هی گوشش بدم- و هنوز درست مثل اولین باری که شنیدم حس خوبی بهم میده و فلاش بک زیبای فیلم از دریچه ی در و دنیرو و ظاهرا جنیفر کانلی نوجوان و نودلز و پگی فاحشه ی خندان که خودشو به کیک خامه ای توت فرنگی میفروشه و دبورای مغرور و تناقض آشکار عشق و هوس. سو لتس سی ده مووی اند استاپ یوز تو رایتینگ
دلم میخواد دوباره ران لولاران رو ببینم و کتاب یگاته ریچارد باخ رو بخونم اگه اسمش درست یادم باشه یکی ارزش و اثر هر لحظه زمان رو یادم داد و یکی نقش موثر انتخاب رو ، چقدرم ربط داره به این فیلمی که دارم میبینم و چیز هم مینویسم
من یه آنتی ویروس آنتی اسپم برای ویندوز ویستا آرزو میکنم
بعد از چند لحظه تامل روی پابلیش و درفت ، بفرمایید چای داغ و مردم شناسی در باب عجولان هیجان انگیز و شلوغ کن و مشوش
۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه
همين چند روز پيش، «يوليا واسيلياِونا » پرستار بچههايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم .به او گفتم: بنشينيد«يوليا واسيلياِونا»! ميدانم كه دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نميآوريد
ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سيروبل به شما بدهم اين طور نيست؟
چهل روبل
نه من يادداشت كردهام، من هميشه به پرستار بچههايم سي روبل ميدهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد
دو ماه و پنج روز
دقيقاً دو ماه، من يادداشت كردهام. كه ميشود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد همان طور كه ميدانيد يكشنبهها مواظب «كوليا»نبوديد و براي قدم زدن بيرون ميرفتيد. و سه تعطيلي… «يوليا واسيلياونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چينهاي لباسش بازي ميكرد ولي صدايش درنميآمد . سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را ميگذاريم كنار. «كوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب «وانيا»بوديد فقط «وانيا »و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشيد . دوازده و هفت ميشود نوزده. تفريق كنيد… آن مرخصيها… آهان… چهل ويكروبل، درسته؟
چشم چپ«يوليا واسيلياِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانهاش ميلرزيد. شروع كرد به سرفه كردنهاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت
و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد .فنجان قديميتر از اين حرفها بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حسابها رسيدگي كنيم. موارد ديگر: بخاطر بيمبالاتي شما «كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بيتوجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با كفشهاي «وانيا » فرار كند شما ميبايست چشمهايتان را خوب باز ميكرديد. براي اين كار مواجب خوبي ميگيريد . پس پنج تا ديگر كم ميكنيم .در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد
و « يوليا واسيلياِونا » نجواكنان گفت: من نگرفتم
امّا من يادداشت كردهام . خيلي خوب شما، شايد از چهل ويك بيست و هفتا برداريم، چهارده تا باقي ميماند
چشمهايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق ميدرخشيد. طفلك بيچاره
من فقط مقدار كمي گرفتم .در حالي كه صدايش ميلرزيد ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم … نه بيشتر
ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم .سه تا از چهارده تا به كنار، ميكنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا … يكي و يكي
يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .به آهستگي گفت: متشكّرم
جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق
پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟- به خاطر پول. - يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه ميگذارم؟ دارم پولت را ميخورم؟ تنها چيزي ميتواني بگويي اين است كه متشكّرم؟
در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند
آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه ميزدم، يك حقهي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل ميدهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده . ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان درنيامد؟ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟ لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است
بخاطر بازي بيرحمانهاي كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم . براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنين دنيايي چقدر راحت ميشود زورگو بود
آنتوان چخوف
منه مبارزه طلب از جنگیدن خسته ام ودر واقع مدتیه به این باور رسیدم که جنگیدن بی معنیه و چیزی که از جنس آدمه نیازبه جنگیدن نداره و اصرار بی معنیه و میدونید انگاری یه سامورایی ازشمشیر هاتوری هانزوش دست بشوره ، نجنگیدن هم در ذات من نیست و لذت جنگیدن بی شک بیش از رها کردن و نجنگیدنه اما من خسته ام شدید خسته ام و هرجا که منو ببرید و بدونم آرام خواهم بود باهاتون میام ، توان چموشی و سرکشی ندارم و یه دسته گل نرگس و یه بستنی ناخوانده منوبی نهایت شاد میکنه
عجب ذهن و حال پریشان و بی ثباتی ، فقط کافیه منو ازاولین پست امروز تا الان بخونبد که ببینید این موج رو در من ، اما خوب به قول سیریوس وقتی آدم به این سطح از آگاهی میرسه که موج رو میبینه یعنی امیدی بهش هست ، خوب میشه
وشاید کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ و... و
این خان دایی ما هم امروز رادیو خورده اما خوب خوشبختانه روی موج خوبیه ومن سر در مونیتور هر دو سه دقیقه یه بار میزنم زیر خنده مثلا الان به پپر گیر داده سره اینکه خاطره اون ، ترم فعلی زبان اوناست و دلش شکسته وشاه مسعود میره مکتب وکتابها اونقدر عوض شده که پپر دیگه نمیتونه بخونه و انتقام میگیره ازشو... بعد هم خیلی معصومانه به من نگاه میکنه و میگه شما فقط گاهی شیطونید؟ پاینده باشی خان دایی ودرود بر یو 88 و چهارشنبه ها وآقای معلم که نیست ومن که محافظه کارم!؟ و گند زدم و هنوز اینترویو نرفتم و قول میدم هفته دیگه چهارشنبه برم و اگه نرفتم حق شماست که باهام دعوا کنید و بهم بگید ترسوو تنبل و لعنت به این آی ای که رفرش شد و هر چی نوشته بودم پرید ومن که امروز همش از شرکت معظم و خان دایی و پپر و ناهار با ساروچکا وشاه مسعود وعلامت سوال قد بلند و شیخ گفتم وروابط مهوم و حیاتی اینجا و اووووووه امروز سیریوس بهم زنگید و این یعنی درسته که ما باهم حرف نمیزنیم اما همیشه حواسمون پیش همه و سیریوس مهربون دلش برام تنگ شده و زیبیک جون که از وقتی رئیس شده من همش بهش میگم به درد نمی خوری و نمی دونه چقدر به درد می خوره هر بار که من اینو میگم
چرامن درس نمیگیرم چراسکوت نمی کنم وقتی بدیهی یه که ممکنه کنایه دیگرانو به هم با یه زمینه قبلی ندونم و یه اظهارنظربیپ بکنم
یه تاپ طلایی پوشیده با یه چکمه طلایی ویه دامن طلایی صورتشم چون نتونسته طلایی کنه اکلیل زده یا اگه دیر کرده تو چرا خوشحالی چرا داری میرقصی ... گوش کنید استندآپ کمدی های نبوی رو
عجیب مصرم برای استخر رفتن و آی دید ایت حتی تنهایی
آقای گل فروش مهربون ما که اصلا هم پیر نیست کشف کرده که من همه حقوقمو گل میخرم وراستش من از این نظر لذت بردم و یه آقای فکل کراواتی منو در حال قربون صدقه رفتن و ذوق کردن برای گلهایی که خودم خریده بودم دستگیر کرد در حالی که لابد چشمام از خوشگلی گلهام برق میزده وداشتم ارادتم رو خدمتشون عرض میکردم! لابد با خودش گفته این دیگه کیه ، لطفا این جمله آخرو با لحن شاملو بخونید در شازده کوچولو .دنیای یه گل فروش میتونه چقدر کوچیک باشه که با حقوقش میشه هفته ای یکی دو دسته گل نرگس خرید وچند دسته میخک مینیاتوری سرخ و... که عجیب خوشبو بودن
دمیشاره لالا میگه من یه آدم ایده ال گرا و رومانتیکم که توی کودکیش ، از دست دادنو درک کرده و اثر بی تربیتی روش گذاشته که تا امروز هم باهاشه ، یه ترس بزرگ برای لنوچکای سه ساله کوچیک ولذا من یه بغل گل میخوام زیاد باشه لطغا خیلی زیاد خیلی خیلی زیاد اونقدر که دستام به هم نرسه و دمیشارف یادت باشه تو توی کله ما نیستی و توی پستوهای دل ما ، هر کسی اونقدر که میخواد حرف میزنه
لالا میگه آدم توی استخر بی حیا میشه و راست میگه باید فیلم گرفت از این خانوما انگار رفتی ساحل لختی ها ، توی بهترین حالت تاپ لس ان وچه هیکل های معرکه ای هرچی چاق تر بیحیا تر
من میخوام رسما همینجا یه نفرو تهدید کنم : ببین یه نفر اگه من سکوت میکنم رعایتت میکنم اصلا معنیش این نیست که نمیتونم دهنتو بیپ کنم منو نرسون به جایی که روی سگم بالا بیاد تو که جوجه ای گنده تر از توهاش به ... استغفرلله
توجه کنید که چقدرانگیزه میخواد صبح روز جمعه در حوزه علمیه خواهران لینوکس درس دادن
این پست حداقل ماله دو شب پیشه که الان با دخل و تصرف و گوجه اضافه پابلیش شده و من الان دیگه اصلا میلی به تهدید یه نفر مذکور ندارم و چون طبق فرمایش بهملولا وقتی خوابم میگیره دیگه هیچی سرم نمیشه ، نشد پابلیشش کنم و لازم به ذکره من بعد از کلی دوندگی در شرکت معظم و شنای ضربتی و دیدن یه فیلم رومنس درپیت از برازنان و جولیان مورساعت دو نصفه شب دیگه هیچی سرم نمیشه
وقتی میل بلاگ نویسی در آدم افزایش پیدا میکنه هر اتفاق و حسی تبدیل به یه پست بالقوه میشه که فقط بعضی هاش به پستیت میرسه و پا به عرصه هستی بلاگانه ما میذاره تا سیر حرکتشو شروع کنه و از ما گذر کنه و فراتر بره ودراین دنیا و دهکده مجازی جهانی بشه و تا آینده مجهول ما مکرر و اسباب دست فرافکنان
یه تاپ طلایی پوشیده با یه چکمه طلایی ویه دامن طلایی صورتشم چون نتونسته طلایی کنه اکلیل زده یا اگه دیر کرده تو چرا خوشحالی چرا داری میرقصی ... گوش کنید استندآپ کمدی های نبوی رو
عجیب مصرم برای استخر رفتن و آی دید ایت حتی تنهایی
آقای گل فروش مهربون ما که اصلا هم پیر نیست کشف کرده که من همه حقوقمو گل میخرم وراستش من از این نظر لذت بردم و یه آقای فکل کراواتی منو در حال قربون صدقه رفتن و ذوق کردن برای گلهایی که خودم خریده بودم دستگیر کرد در حالی که لابد چشمام از خوشگلی گلهام برق میزده وداشتم ارادتم رو خدمتشون عرض میکردم! لابد با خودش گفته این دیگه کیه ، لطفا این جمله آخرو با لحن شاملو بخونید در شازده کوچولو .دنیای یه گل فروش میتونه چقدر کوچیک باشه که با حقوقش میشه هفته ای یکی دو دسته گل نرگس خرید وچند دسته میخک مینیاتوری سرخ و... که عجیب خوشبو بودن
دمیشاره لالا میگه من یه آدم ایده ال گرا و رومانتیکم که توی کودکیش ، از دست دادنو درک کرده و اثر بی تربیتی روش گذاشته که تا امروز هم باهاشه ، یه ترس بزرگ برای لنوچکای سه ساله کوچیک ولذا من یه بغل گل میخوام زیاد باشه لطغا خیلی زیاد خیلی خیلی زیاد اونقدر که دستام به هم نرسه و دمیشارف یادت باشه تو توی کله ما نیستی و توی پستوهای دل ما ، هر کسی اونقدر که میخواد حرف میزنه
لالا میگه آدم توی استخر بی حیا میشه و راست میگه باید فیلم گرفت از این خانوما انگار رفتی ساحل لختی ها ، توی بهترین حالت تاپ لس ان وچه هیکل های معرکه ای هرچی چاق تر بیحیا تر
من میخوام رسما همینجا یه نفرو تهدید کنم : ببین یه نفر اگه من سکوت میکنم رعایتت میکنم اصلا معنیش این نیست که نمیتونم دهنتو بیپ کنم منو نرسون به جایی که روی سگم بالا بیاد تو که جوجه ای گنده تر از توهاش به ... استغفرلله
توجه کنید که چقدرانگیزه میخواد صبح روز جمعه در حوزه علمیه خواهران لینوکس درس دادن
این پست حداقل ماله دو شب پیشه که الان با دخل و تصرف و گوجه اضافه پابلیش شده و من الان دیگه اصلا میلی به تهدید یه نفر مذکور ندارم و چون طبق فرمایش بهملولا وقتی خوابم میگیره دیگه هیچی سرم نمیشه ، نشد پابلیشش کنم و لازم به ذکره من بعد از کلی دوندگی در شرکت معظم و شنای ضربتی و دیدن یه فیلم رومنس درپیت از برازنان و جولیان مورساعت دو نصفه شب دیگه هیچی سرم نمیشه
وقتی میل بلاگ نویسی در آدم افزایش پیدا میکنه هر اتفاق و حسی تبدیل به یه پست بالقوه میشه که فقط بعضی هاش به پستیت میرسه و پا به عرصه هستی بلاگانه ما میذاره تا سیر حرکتشو شروع کنه و از ما گذر کنه و فراتر بره ودراین دنیا و دهکده مجازی جهانی بشه و تا آینده مجهول ما مکرر و اسباب دست فرافکنان
راز میگویم و از گفته خود دلشادم ، ناهاری صرف شد همراه با پرده دری های بی پایان در باب شما همتان وکج سلیقه گیتان و خوبیتان ودعای خیری بدرقه رابطه تان ودل دادن و گرفتن یک شبتان
بلوایی برپا کردممممممممم میان سه تن دوست- محض مزاح- در باب میان آسانسور ماندن که بر شما عیان گردد و آگاه باشید که ملول دوور کلوز رفیقان نارفیق بود نه اقبال چموش شما
و تبریک و تهنیت بر شما جهت پیشگویی قهرمانانه تان من باب تعطیلیه روزآدینه به مدد برف و بوران
خدا رحم کنه به شما و من وقتی من با رادیویی در هنجره ام از خواب بیدار میشم و همه جا رو به هم میریزم و تک تک گاف های شما رو به روی مبارکتون میارم و الان دعای" زیپی بر دهان من" بر تک تک مسلمین جهان واجب کفایی ست.راستی کفایی کدوم بود همون که یه تعدادی کافیه ویا بر همه واجبه
بلوایی برپا کردممممممممم میان سه تن دوست- محض مزاح- در باب میان آسانسور ماندن که بر شما عیان گردد و آگاه باشید که ملول دوور کلوز رفیقان نارفیق بود نه اقبال چموش شما
و تبریک و تهنیت بر شما جهت پیشگویی قهرمانانه تان من باب تعطیلیه روزآدینه به مدد برف و بوران
خدا رحم کنه به شما و من وقتی من با رادیویی در هنجره ام از خواب بیدار میشم و همه جا رو به هم میریزم و تک تک گاف های شما رو به روی مبارکتون میارم و الان دعای" زیپی بر دهان من" بر تک تک مسلمین جهان واجب کفایی ست.راستی کفایی کدوم بود همون که یه تعدادی کافیه ویا بر همه واجبه
عشق منی منصفانه و وقتی میخونمت خیلی بهم خوش میگذره و پشت مونیتور با خودم تنهایی هی میخندم و همه به صورت یک انسان دری وری و بیپ نگاهم میکنن و وقتی نمی تونن جلوی خودشونو بگیرن میگن خیلی میخندین خانم پ و یا به طور عجیبی نگاهم میکنن درست مثله یه علامت تعجب بزرگ و بلند و شایدم علامت سوال و نثر خوشگلو قرتی و ته ته فکرایی که توی کله ات میچرخه رو دوست دارم و حتی وقتی خیلی خارجی شدی و فقط اون استخر مهم در اون مجموعه مهم تر رو میری و هی میری در پیچ استخریانی که من تک و تهنا مجبور بشم- میفهمی مجبور- دیوثی رارندگی کنم وعین خلها در استخر شنا کنم انگار دنبالم کردند وانگاری وظیفه مقدس من ان بار عرض استخر رو رفتن و برگشتنه و بعد به خودم بگم هی اومدی ریلکس بشی تیک ایت ایزی ومن باهات جهنمم(یادته چطوری به ترک دیوار و اتوبوس دو کاسته توی اون برف زیر پل سید خندان میخندیدیم) و راستش بیشتر عاشقه تم تا شاکی لذا تا بگی ، بازم به جهنم ، باهات میام اون استخره مهمتون با اون عدسی های سوسپانسیونش که همه جوونه زده با زرچوبه حل نشده و باید با تور عدس هاشواز اعماق ظرف شکار کنی و منصفانه یادم بنداز از مانوچکا برات تعریف کنم که تا منو میبینه میخواد بیاد توی ماشینم و عرض خیابون رو میجهه در حالی که دست من و مامی شوگرفته ، که یه کم از سره صمیمیت پشت سره فک فامیل من شکایت میکنه ومنم بهش حق میدم و بهش میگم که مانی عشق آخرین منه مخصوصا وقتی با اون لبهای همیشه خیسش منو ماچ میکنه و من از خوشی لبریز میشم و محظوظ ویه سوال چرا من تازگی بد دهنی میکنم ؟؟
اشتراک در:
پستها (Atom)