۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه

اول اینکه من حالم از این آدم عنق غمگینی که خودمم بهم میخوره و خوشم میاد که همش بگم خوبم و سر به سر عالم بذارم و با دنیا کل کل کنم و مستی کنم واین بغض و فشار لعنتی دائمی رو فراموش کنم و اراده من بر اینه که گفتم و دیگه هیچی مهم نیست جز احیای شادمانی یه گم شده من
دوم اگه وقتی دارم باهاتون شوخی میکنم و میخندم یهو اچکام اومدن یا درشتی کردم به جای یه کنایه ظریف...، درست میشه همین
سوم من امروز دلم دل جیگر میخواد روبروی پارک لاله مثل اون وقتا که با پرشنگ ودوستای قدیمی میرفتیم
چهارم خیلی خنده دار یهو حس کردم باید بیاستم و یه پامو بلند کنم بذارم روی میزی جایی که تمام عضلات رون و ساق پام و کشاله رونم کشیده بشه و وقتی بدن آدم همچین نیازی داره بی شک باید برآورده بشه پس برآورده شد وشاید این اثر پنهان یوگا ست اینکه دلت بخواد همه ی بدنتو بکشی
پنجم یه جریان خوبی رو توی بدنم حس میکنم انگار با خودم آشتی کردم
I don't care ششم هر چه پیش آید خوش آید
هفتم هم اینکه به موج سینوسی میمونم ، توی یه بازه زمانی انگار دشارژ میشم و دوباره و دوباره این سیکل مکرر میشه حسنش اینه که فراز ها رو طولانی کنیم و فرودها رو کوتاه
هشتم من آرومم خوبه یا شلوغ کن وپر سروصدا؟
نهم لطفا یه نفر بیاد دوباره ارزش ها و هنجارها رو برای من تعریف کنه ، راستش باورهامو از دست دادم
دهم سرزندگی ، مکرر شدن
یازدهم واقعا چطوری بعضی از آدما فکر میکنن زنده ان وقتی هیچ عنصری توی زندگی حقیرشون تغییر نمیکنه همیشه همون حرف ها همون کارها همون خوراکی ها همون ...هر چی که بهش عادت کردن و دودستی بهش چسبیدن
دوازدهم پنج شنبه جمعه خوبه یا خوب نیست وقتی تو هر روز هفته دلت میخواد نری شرکت محترمتون !؟
سیزدهم دری وری شده دنیا و من و حس ام
چهاردهم تعارض ، تضاد
پانزدهم میشه عشق ، زنده بودن ، حرکت ، انگیزه ، شور رو برای من تعریف کنید
شانزدهم چرا این بلاگر ساعت و تاریخ ویرایش پست روعین آدم سرش نمیشه میدونم که این موضوع هیچ اهمیتی برای هیچ جای عالم و حتی خود من وقتی بعدها دوباره اینا رو بخونم نداره اما من الان دوست دارم اینجا بنویسه ساعت نزدیک 3:15 بعد از ظهره
هفدهم دیروز حمید میگفت زنبورها وقتی نیش میزنن میمیرن و دلیل اینکه هنوزم زنبورها به نیش زدنشون ادامه میدن همینه چون نمیتونن به بقیه بگن بابا نیش نزن میمیری ولی ما که آدمیم چرا حرف سرمون نمیشه چی میشه که باور میکنیم چیز هایی که میگن ماله همسایه اس چرا همه یه حماقت رو تکرار میکنیم چرا حافظه تاریخی نداریم
هجدهم مورفی الحق خوب میگه
نوزدهم همه ماها آدمیم و لنگه هم ، دغدغه هامونم مشترکه فقط کافیه حرف های یه نفرو که یه کم دورتره صمیمانه تربشنوی

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

با من رازی نبود -
نه تبسمی
نه حسرتی
بحثی نه -
که وسوسه یی ست این
بودن
یا
نبودن
اما داوری آنسوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضيان -
ذاتش درايت و انصاف، هيأ تش زمان
و خاطره‌ات تا جاودان جاديدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد

واقعا نمیدونم چطوری میشه شاملو رو دوست نداشت ، بی نظیره و زیبا و منو بی نهایت تحت تاثیر قرار میده مکرر

بيتوته‌ی کوتاهي‌ست جهان -
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشيد
همچون دشنامي برمي‌آيد
و روزشرم‌ساری جبران‌ناپذيری‌ست
آه پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی
درخت،جهل ِ معصيت‌بار ِ نياکان است
و نسيم
وسوسه‌يي‌ست نابه‌کار
مهتاب پاييزی کفری‌ست که جهان را مي‌آلايد
چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی
هر دريچه‌ی نغزبر چشم‌انداز ِ عقوبتي مي‌گشايد
عشق
رطوبت ِ چندش‌انگيز ِ پلشتي‌ست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني
آه پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،هر چه باشد
چشمه‌هااز تابوت مي‌جوشندو سوگواران ِ ژوليده آبروی جهان‌اند.عصمت به آينه مفروش که فاجران نيازمندتران‌اند
خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چيزی بگوی

۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه

آدم گاهی مینویسه گاهی حرف میزنه گاهی سکوت میکنه و بازم سکوت میکنه و دوباره مینویسه وکی دوباره حرف میزنه؟؟

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

منم تا حالا فکر میکردم فقط لوازم الکتریکی رو شارژمیکنن اما مانی بهم ثابت کرد که اینطوری نیست و میشه عینک ، گوشواره وکلیپس مو و ... رو هم شارژ کرد فقط کافیه بذاریشون روی یخچال

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند

بهم گفت داهاتی آخه چرا لینکهاتو اینطوری داغون میذاری و کامل وزشت ، منم کلی خجالت کشیدم اومدم لینک هاموجیگیل کردم
من سالهاست که آرشیو دارم از هر چیزی که فکرشو بکنید اما اصلا میلی به خوندنشون ندارم عجیبه حتی این وبلاگو
الان جمعه است و تقریبا نیمه شب و آنچنان خوابی منو گرفته که ، پس فعلا

من عاشق گوگلم والان به نظرم بهترین اتفاق اینترنت بی شک گوگله واین فروم نازنین و اینکه همه چیز اینجا پیدا میشه فقط باید اراده کنی
باور کنید که با دیدن این صفحه غرق لذت شدم و والان هیچ چیز اینقدر منو خرسند نمی کرد ومن هلاک اینم که میتونم دوباره وصدباره لپتاپ قرتی وخوشگلموهایبرنیت کنم
و چه حسه خوبیه احساس مالکیت ، اینکه بی دغدغه بتونی بگی لپتاپ من

۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

گفت روزی سه تا پنج دقیقه نفس بکش و معلومه نفس کشیدنم بلد نبودم شایدم چه میدونم ، هر چی مهم نیست
عجیبه خیلی اما حال هیچ کسی برام مهم نیست اصلا میلی به شنیدن حالتون اینکه چکار میکنید وچرا امروز مثل دیروز نیستید ندارم برام مهم نیست یا راستشو بخواهید تاب گوش کردن به حرفاتونو ندارم اگه میبینید گهگاه یکی دو جمله حرف میزنم یا حالتونو میپرسم از سر ادب و عادته و شایدم یه میل که خفه شده ویا تلاش من که پیش شما همون آدم سابق باشم
اون لناهه که برای انجام کار شما از شما پیگیرتربود رفته جاش من اومدم والان نوبت شماست اصلا فکرشم نکنید که اگه شما حالمو نپرسید من در بند حال شمام
الان میتونم این زنیکه نفهم و اون مرتیکه یابو رو خفه کنم یا آنچنان فریادی سرشون بکشم که... و ااااای حالم از شنیدن اسم این مرکز محترم بهم میخوره از پنج شنبه آنچنان پدری از من در آوردن که نگو با اون سرور محترمشون و سایت ازما بهترونشونو اون گوساله که فکر میکنه منم مثل خودش خرم و میتونه با قاقالی لی سره منو شیره بماله حالیشم نیست طرفش کیه
و راستش به خاطر لذت دری وری گفتن اینا رونوشتم و وجدانم از گفتن این حرفا نه تنها ناراحت نیست که شاد هم شده و با تمام صورت لبخند میزنه و دندوناشو بهم نشون میده
میدونید الان هیچ حسی در من شدت نداره بجز غم که اونم دور میکنم و هستم فقط ، پس باور نکنید که عصبانی بشم در واقع دلم نمیخواد صدایی رو بشنوم و با آدم های زبون نفهم حرف بزنم بابا من الان حتی دلم نمی خواد با خودم حرف بزنم
انگار الان دیگه اجازه دارم وگرنه اینا رو نمینوشتم و یه چیزهای دیگه که میخواستم بنویسم و یادم نیست



۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

ریزش زندگی را
گریزی نیست
وما دوره می کنیم
شب را و روز را و هنوز را

۱۳۸۶ آبان ۱۸, جمعه

وقتی که شما امشب با اطمینان میگید هر چیزی که اتفاق می افته دلیلی داره و فردا ظهر ماشینو میکوبید توی جدول خوب بازم همون قانون صادقه اما اینبار در مورد شخص شخیص شما .البته من مدتهاست میدونم که بری نیستم از هیچ چیزی و اتفاقی وبا وجود تلخی این آگاهی قبولش کردم
مضحکه اما وقتی که این حرف رو میزدم آخرین چیزی که بهش فکر میکردم تصادف بود اما باید اعتراف کنم که این همزمانی روم اثر گذاشت ، به خودم میگم یه دلیل دیگه بر این مدعا
ولی لطفا شماهم بهم بگید فدای سرت پیش میاد آخه خیلی زورم اومد و غصه ام شد
واااای راستی تحمل یک نفر که همش از درداش بگه سخته ، واقعا آدم سعی کنه مصاحب بهتری باشه

۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه

دلم برای خنده ای از ته دل تنگ شده
اینروزها کلی کار برای خودم درست کردم بلکه یکم آروم بشم و چه سود ، به لاله میگفتم برای آرامش هر کاری میکنیم لازمه بریم یوگا میریم لازمه مثل چی کار کنیم چه باک لازمه کوفت کنیم میکنیم
دوست قدیمی هم یک چیز دیگه اس لذتبخش بود با پرشنگ لینت رفتنو دیدن آشناهای قدیمی که هنوز مثل سابق جلوی کافه می ایستن و گپ میزنن وبعد از یکی دو سال آنچنان با آدم احوالپرسی میکنن انگاردیروز بوده، همون فضای حاکم سابق و حتی همون رفتارهای قدیمی خود آدم و همون لذت آشنا از اون محیط و میل به تکرارش
برای اولین بار بهم گفت که لنا عوض شدی اون آدم پرجنب و جوش سابق نیستی و چیزی که میگفت ماله سه چهار سال پیش بود نه یکماه و دوماه وچقدر خوب میدونم که از چی حرف میزد
چندین روزپیش با لالا دو سه تا کتاب خریدیم که خیر سرشون همه نامزد دریافت جایزه گلشیری بودن والبته مزخرف فقط چند تا از داستان های کوتاه یک ویژگی جالب داشتن انگار وسط یک گفتگو وارد بشی و کمی بشنوی و بری ، بی اینکه درگیر آغاز و پایان باشی ودیگه بیان جالب یه حس وحال مشترک بین آدمها وقتی خنده گریه میشه یا گریه خنده