۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

پسر خوش تیپ، کنار اتوبان خریداریم

بیست سالم بود، کمی بیشتر یا کمتر. توی لاین سبقت اتوبان همت میراندم، یک پژوی سبز داشتیم. آنوقتها هنوز معشوق اولم در زندگی ام بود (یادم هست که من احمق به خاطرش حلقه ای که مامان برایم خریده بود دست میکردم، وفادار و عاشق بودم، فکر هم نمیکردم روزی برسد که شک کنم، شک کنم به سر انجام تعهد یا عشق، بگذریم بیراه رفتم). کنار اتوبان پسری با موهای فرفری، شاید خوش سیما، لااقل در خاطر من، فولکس قورباغه ای اش را کنار زده بود و کاپوتش را بالا داده بود یا بنزین میخواست. سرعتم زیادی برای توقف بالا بود، معشوق هم مانعی بود و خلاصه ماجرا اینکه هنوز هم میل سوارکردن/کمک کردن به یک پسر جذاب کنار اتوبان در من مانده است، گیرم اینروزها احتیاط مانع است
امروز همکارم میگفت زندگی به ما درس میدهد و اگر درس نگیریم باز درس را به هزار روش تکرار میکند و من فکر میکنم شاید روی دیگر این سکه، تجربه کردن کاریست که همیشه میخواسته ایم که از توو دو لیستمان حذف شود
من کمابیش کارهایی را که میخواستیم کرده ام و بهایش را هم پرداخته ام اما هزار بار وقت تنهایی از خودم پرسیده ام : لنا خوبی؟
آدمی که منم، توو دو هایش را یکی یکی تیک میزند اما حالش الزامن بهتر نمیشود. گاهی ایتم اِنم توو دو لیست، ما را به بیپ فنا میدهد، اما از من که بپرسی همه خانه های توو دو لیست رشد کننده ی ما باید چک مارک بخورد وگرنه سر پیری (اگر به پیری برسیم) از خودمان راضی نخواهیم بود، خوب نخواهیم بود، به خودمان غر خواهیم زد که دیدی نشد، دیدی نکردی

هیچ نظری موجود نیست: