۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

کی آماده ایم؟

آدمهایی هستند که با همه وجودشان به زندگی آدم هجوم می آورند، از همان روز اول میخواهند در تمام لحظاتت حضور داشته باشند. زیادی همه چیز را توضیح میدهند، آنقدر که هر لحظه به خودت میگویی که باید این همه اطلاعات اضافی را کجای کله ات جا کنی و بدتر اینکه خوب است تو هم همانقدر از خودت بگویی، وقتی حتی آنقدر نزدیک نیستی که از تفریحات زنانه ات حرف بزنی. صبح دوم که بیدار شدی عالیست که گزارش روزت را بدهی و بعدتر باید بگویی که چرا ساعت 11 نرفتی فُلان جا و عشقت کشید 12 بروی، خلاصه چهارچنگولی روی زندگیت می افتند و برای تو تنها حس خفگی میماند و استرس گزارش روزانه. قرار بوده که این آدم حالت را خوش کند و مصاحبت باشد اما بعد از سه روز ترجیح میدهی دست از مجاب کردن خودت برداری و بگویی متاسفم، تو خوبی، منم که هنوز تاب این همه توجه را ندارم و عطایش را به لقایش ببخشی
وقتی تازه از دست و پا زدن برای بی تعلقی خلاص شده ای، وقتی مدتهاست کسی هر روز حالت را نپرسیده، وقتی هر روز صبح حال کسی جز سگت را نپرسیده ای، زیادی خفقان آور است دوستی هایی از این دست، باید با یکی تاتی تاتی بروی، باید بلد باشد که کم کم وارد زندگی ات شود، باید ترس ات را ببیند، بفهمد
اما نکته جالب ماجرا اینجاست که همین آدم های زود گذر گاهی عامل شناخت میشوند، بهتر میفهمی چه میخواهی و چه نمیخواهی! حالت و نیازت را دقیقتر میشناسی، شاید خوش شانس یا باهوش باشی و برای لحظه ای بیگ پیکچر را ببینی، از بالا، از بیرون ببینی که چرا فیلان اتفاق فیلان موقع افتاد و چه چیزی را نشانت داد، که کی دوران گذارت به سر می آید و دیگر گیج نمیخوری

هیچ نظری موجود نیست: