من مدتهاست سیگار میکشم و صادقانه بگویم به یک دلیل ساده هرگز به فکرترک آن نبودم، راستش در واقع سیگاری نبودم (مگر یکی دو ماه اخیر) که ترک آن و اثر مخربش روی بدنم، دغدغه ذهنی ام باشد، حتی سیگاری بودن مسئله ام بود یا باید و نبایدم وقتی سیگاری میچسبید. اما امروز میدانم که شاید روزی به بایدِ ترک سیگار برسم، شاید به خاطر سیگار ویتامین سی و ای بخورم یا قرص فیلان و بهمان که ریه ام کمتر آسیب ببیند، حتی روی بازویم پچ فیلان بچسبانم یا سیگار شارژی یا آدامس بهمان بخرم، فقط هنوز به آن روز نرسیدم. اما به زعم من نکته اینجاست که آدم گاهی نمیفهمد به رفتاری عادت کرده است که بخواهد آنرا ترک کند یا نکند
اینجا اما میخواهم در باب عادتی که میدانم آزارم میدهد اما هنوز به آن چسبیده ام بنویسم، عادتی که میدانم و میبینم که دوستانم هم آنرا چون باری به دوش میکشند، عادت مزخرف و آزاردهنده ی مدرن یا به صورت غیر واقعی منطقی دیدن، روشنفکر بودن، بدون استثنا به تلفن اکس ها از هر جنسی پاسخ دادن، همیشه با ظرفیت بودن و همیشه لبخند زدن به روی آدمهایی که به خاطر سابقه رابطه مان حضورشان آزارمان میدهد، تلخ است، سخت است یا لااقل خوشایند نیست
فکر میکنم من یکی بیشتر در وجهه و پز آدم آزاد بودن گیر کرده ام، آدم دنیای امروز که میپذیرد ما به فیلان فنا رفتیم و تمام شده ایم اما میتوانیم به روی هم -گیرم با زحمت و مصنوعی- لبخند بزنیم و بگذریم تا روزی واقعن داستانمان برای تک تک مان تمام شود، گذشته شود، خاطره شود
من همیشه آدمی بوده ام که کسی را از زندگی ام حذف نکرده ام، جای آدمها را عوض کرده ام اما همیشه حالشان را پرسیده ام، خودم را وادار کرده ام که با لبخند از رابطه های جدیدشان بپرسم و راستش همیشه آزار دیده ام از فشاری که به خودم تحمیل کرده ام و آن چیزی که آزرده ام میکرد عشق یا مهری ناتمام نبوده است، تلاشم برای عادتی رفتار کردن بوده است، انگار نه انگار سامتیگ هپند. بگذریم که معتقدم بدتر/سخت تر از عادت من آن است که آدم ها را در وضعیت سابقشان در زندگی امروز نگه داشت و نگذاشت که به گذشته بپیوندند، بار رابطه گذشته را زمین نگذاشت، انرژی لازم را برای آدم بعدی ذخیره نکرد، جایش را باز نکرد
دوستانی دارم که واقعی تر بوده اند، با خودشان صادق تر بوده اند، درگیر این بازی نشده اند و به نظر آسوده تر میرسند، گاهی حتی من طرف خشمشان بوده ام، خشمی که با فاصله برطرف شده است و همانطور که قبلن نوشته بودم روزی دوباره، ساده سراغ هم را گرفته ایم، احوالی پرسیده ایم و نه اینکه تنها در فیس بوک و امثال آن، صفحه هم را ببینیم
خلاصه آنکه به نظر من تمام این چرندیات عادی شدن، عادی بودن یا لطف کوچکی کردن، درست فردای روزی که دیگر با کسی که روزی در زندگیمان نقشی یکتا یا ویژه داشته است، نیستیم یا دوست بودن با کسی که امروز همراهِ معشوقِ دیروز یا امروز ماست خلاف طبیعت یا لااقل فرهنگ ماست
به خودمان و روحمان آسان بگیریم و بگذارم گاهی هوا بخورد. بگذارم زمان بگذرد. عادت های آزاردهنده را میشود ترک کرد هرچه که باشند یا به هر دلیل که بوجود آمده باشند
پ.ن.1. لازم دیدم یادآوری کنم من طرفدار پاک کردن هیچ کس نیستم که بخواهیم یا نخواهیم در دفتر زندگی مان ثبت شده اند و آنجا حضور دارند و این حذف کردن همانقدر غیر واقعیست که آن لبخند، مگر شدنی نباشد که نباشد
پ.ن.2. به زبان دخترکان رومانتیک تازه بالغ که بگویم: آنور دنیا هم اگر از دوستی تد و رابین و بارنی صرف نظر کنیم حتی نویسنده های فرندز هم دلشان نیامد که بعد از ده سال دوستی و دوری و بالا و پایین شدن، ریچل بدون راس به پاریس برود و به سادگی فقط دوست بمانند
اینجا اما میخواهم در باب عادتی که میدانم آزارم میدهد اما هنوز به آن چسبیده ام بنویسم، عادتی که میدانم و میبینم که دوستانم هم آنرا چون باری به دوش میکشند، عادت مزخرف و آزاردهنده ی مدرن یا به صورت غیر واقعی منطقی دیدن، روشنفکر بودن، بدون استثنا به تلفن اکس ها از هر جنسی پاسخ دادن، همیشه با ظرفیت بودن و همیشه لبخند زدن به روی آدمهایی که به خاطر سابقه رابطه مان حضورشان آزارمان میدهد، تلخ است، سخت است یا لااقل خوشایند نیست
فکر میکنم من یکی بیشتر در وجهه و پز آدم آزاد بودن گیر کرده ام، آدم دنیای امروز که میپذیرد ما به فیلان فنا رفتیم و تمام شده ایم اما میتوانیم به روی هم -گیرم با زحمت و مصنوعی- لبخند بزنیم و بگذریم تا روزی واقعن داستانمان برای تک تک مان تمام شود، گذشته شود، خاطره شود
من همیشه آدمی بوده ام که کسی را از زندگی ام حذف نکرده ام، جای آدمها را عوض کرده ام اما همیشه حالشان را پرسیده ام، خودم را وادار کرده ام که با لبخند از رابطه های جدیدشان بپرسم و راستش همیشه آزار دیده ام از فشاری که به خودم تحمیل کرده ام و آن چیزی که آزرده ام میکرد عشق یا مهری ناتمام نبوده است، تلاشم برای عادتی رفتار کردن بوده است، انگار نه انگار سامتیگ هپند. بگذریم که معتقدم بدتر/سخت تر از عادت من آن است که آدم ها را در وضعیت سابقشان در زندگی امروز نگه داشت و نگذاشت که به گذشته بپیوندند، بار رابطه گذشته را زمین نگذاشت، انرژی لازم را برای آدم بعدی ذخیره نکرد، جایش را باز نکرد
دوستانی دارم که واقعی تر بوده اند، با خودشان صادق تر بوده اند، درگیر این بازی نشده اند و به نظر آسوده تر میرسند، گاهی حتی من طرف خشمشان بوده ام، خشمی که با فاصله برطرف شده است و همانطور که قبلن نوشته بودم روزی دوباره، ساده سراغ هم را گرفته ایم، احوالی پرسیده ایم و نه اینکه تنها در فیس بوک و امثال آن، صفحه هم را ببینیم
خلاصه آنکه به نظر من تمام این چرندیات عادی شدن، عادی بودن یا لطف کوچکی کردن، درست فردای روزی که دیگر با کسی که روزی در زندگیمان نقشی یکتا یا ویژه داشته است، نیستیم یا دوست بودن با کسی که امروز همراهِ معشوقِ دیروز یا امروز ماست خلاف طبیعت یا لااقل فرهنگ ماست
به خودمان و روحمان آسان بگیریم و بگذارم گاهی هوا بخورد. بگذارم زمان بگذرد. عادت های آزاردهنده را میشود ترک کرد هرچه که باشند یا به هر دلیل که بوجود آمده باشند
پ.ن.1. لازم دیدم یادآوری کنم من طرفدار پاک کردن هیچ کس نیستم که بخواهیم یا نخواهیم در دفتر زندگی مان ثبت شده اند و آنجا حضور دارند و این حذف کردن همانقدر غیر واقعیست که آن لبخند، مگر شدنی نباشد که نباشد
پ.ن.2. به زبان دخترکان رومانتیک تازه بالغ که بگویم: آنور دنیا هم اگر از دوستی تد و رابین و بارنی صرف نظر کنیم حتی نویسنده های فرندز هم دلشان نیامد که بعد از ده سال دوستی و دوری و بالا و پایین شدن، ریچل بدون راس به پاریس برود و به سادگی فقط دوست بمانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر