فکر کنم از عید سال 89 شروع به دیسترکت کردم، خسته شده بودم از غم هرروزه ام، تاب گریه و اندوه برایم نمانده بود. شروع کردم به موسیقی دری وریِ هپی گوش کردن. تیمزی به لالا یک سری موسیقی داده بود و فکرکنم اسمشان را گذاشته بود مود چنجر، همواره صدای ساسی مانکن از ماشینم می آمد، استتوس مسنجرم، دیسترکت یورسلف بود، فیلم های تینیجری میدیدم، فکرکنم، کتاب "زندگی جنگ و دیگر هیچ" را هم همان موقع ها خواندم، برعکس هرچیزی که یادآور اندوه بود را حذف کردم، از کتاب تا عکس و موسیقی و فیلم و حتی آدم ها را
اینروزها اما فکر میکنم ضمیر ناخوداگاهم وظیفه مشغول کردن ذهنم را به عهده گرفته است، دیگر تلاشی برایش نمیکنم، جایی جار نمیزنم که دیسترکت خوب است، دیسترکت کنید. انگار دیسترکت در وجودم نهادینه شده است آنقدر که اینبار باید به خودم یادآوری کنم که باید با خودِ خود زندگی و تنهایی ام مواجه شوم، از اینکه اشکهایم جاری شود فرار نکنم، نه برای آنچه از سرگذراندم به خودم آوانس بدهم نه اینکه هرروز خودم را سخت تر از دیروز قضاوت کنم
دیسترکت برایم کلی نخ از اینجا و آنجا باقی گذاشته که هنوز به زندگی ام وصل اند و ذهنم را شلوغ تر(و نه آرامتر) کرده است. فکر میکنم زمانِ بازی بازی با ذهنم گذشته است و باید به یادش بیاورم که روی من و زندگی من تمرکز کند، که گره هایش را باز کند نه اینکه این کلاف سردرگم را بیشتر به هم بپیچد و هر بار برای بازکردن یک گره، گره دیگری به آن اضافه کند
پ.ن. فاصله فکرکردن، آگاه شدن و به نتیجه رسیدن، تصمیم گرفتن و در نهایت عمل کردن چقدر است؟
فکر میکنم گاهی به سال میکشد
۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سهشنبه
Distraction yes or no
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر