مامان مولی شاید مسن ترین راننده خانواده ما باشد. زانو درد مدتهاست که توان رانندگی اش را دزدیده است اما میل به رانندگی مثل زندگی هنوز در ذهنش جاریست. تازگی ها آقای فیلانی گفته بیا امریکا و میخواد برود دوبی یا آلمان ویزا بگیرد و برود، بماند که میخواست کامپیوتریاد بگیرد یا سنتور بزند
هزارسال پیش بابا بزرگ برایش یک پیکان زرد قناری خرید که با همان، کنار کامیونها در جاده رانندگی یاد گرفت. بابابزرگ هم که ظاهرن به راننده خوشگلش اکتفا کرد، هرگز رانندگی نکرد. مامان مولی با خنده میگوید یکبار پشت رل جای هایده به یکی امضا داده و افتخارش این است که همه جای ایران را با قناری اش گشته است. اینجور که میگوید زندگی اش را دوست داشته. تازگی ها یکروز عصر رفتم که ببینمش. فکر میکرد شش صبح است، شاید دو ساعت خوابیده بود. میگفت سیر خوابم و دارم فکر میکنم هنوز باید تا صبح بخوابم
همه اینها را گفتم که بگویم خواب دیدم روی پل کریم خان سوار تاکسی شدم و دیدم مامان مولی سرحال راننده تاکسی است. به گمانم یک روسری کوچک پشت گردنش روی موهای کوتاه وسفید ومجعدش گره زده بود، گفت که مردهای خانواده را "آف آو د جاب" کرده است و دو میلیون تومن چک حقوق بابابزرگ را وثیقه گذاشته و تاکسی گرفته رویش کارکند. چهارصد تومن کرایه گرفت وخندید و رفت
پ.ن. همین روزها میبرمش که یک دوری با ماشینم بزند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر