۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

جا خالی های بزرگ را میشود با سیمانی چیزی پر کرد، امان از خط چین ها

وقتی عزیزی دور میشود آدم چیزهای به ظاهر ساده و کوچکی را از دست میدهد اما انگار که همان ها تسلی خاطرند در کشاکش زندگی
موهایت را که رنگ وارنگ میکنی و کوتاه و بلند، نیست که بگوید تو ی جدید چطور به نظر میرسی. برنزه ات بهتر است، موهای قهوه ایت را بیشتر دوست دارد. کنارت نیست که تا فیلانی گفت پخ، همان لحظه با هم تحلیلش کنید یا بخندید. بپرسی امتحانت چطور بود یا خوب باشد. اتفاقات کوچک یا بیات میشوند یا فراموش و از دهن می افتند، اساسی ها جا برای مینی گلدن گلابی رپورت ها نمی گذارند. صبح باهم سرکار نمیروید که وقت عصبانیت برانی داغ و ماست هلو بخورید و خوابش را که میبینی دو سه روز میکشد تا تعریفش کنی یا بنویسی اش. خلاصه بفهمد که به خوابت آمده است و توی خوابت هم جایش زیاد خالیست. هات داگ پنیر کنار کانال گیشا یا آب پرتقال و دونات هایپر استار با کلی خرید جورواجور که بماند
خواب دیدم که در کمپی کار میکنم و کار میکردی و توی خوابم هم رفته بودی خارج نزدیک. مرد و کمی بعدتر زنی در کوچه های کمپ راهم را بستند که بگویند خوب جایت را در فیلان کار پر کرده ام. کارهایی مرتبط با زبان بود انگار و من توضیح میدادم که تو برای انجامش کفایت میکردی. آنها که رفتند گریه ام گرفته بود که نیستی و زنگ زدم که دلم تنگ شده، کجایی؟ گفتی که در فلان جا فلان کشو چیزهایی جا گذاشته ام. انگاری گنج مخفی شخصی ات بود. بازش که کردم چند تا عکس قشنگت بود و جیگیل پیگیلی هایی که واقعن نبردی و من برشان داشته ام. آن گوشواره های حلقه ای خیلی بزرگت هم بود که شب قبلش گوشم کرده بودم

هیچ نظری موجود نیست: