خواب دیدم که روحم در جسم مردیت حلول کرده است اما میفهمیدم که از او خام ترم . مردیت بودم با تجربه ی لکسی . با مرد جوانی که ظاهرا مشتاق من بود راه دراز و سختی را از مبدا یک رود تا دریا طی کردیم . از صخره هایی بالا رفتیم در مسیر رودها و کانالها شنا کردیم ودر پایان راه درک به ما پیوست و من صورت پرسشگر و حاکی از غم وتحقیر همسفرم را خوب یادم هست اما من طالب او نبودم و این برایم آشکار بود! در پایان راه مردیت و درک در سمت چپ کانال نشسته بودند و درک حاضر نبود به آب بزند تا برایشان بلیط تهیه کند پس مردیت که من بودم به آب زدم اما تا اسمم را در دفتر مسئول فروش دیدم که پ بود نه گری انگار از جسم مردیت خارج شدم .او تنها برای خودش بلیط خرید و وقتی درک از کانال عبور میکرد آب تنها تا ساق پایش بود و در آخر تنها اتوبانی از محل همان کانال میگذشت
۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر