۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

یک. ضبط را روشن کردم به جای شازده کوچولو می خواند : نبسته ام به کس دل -- نبسته کس به من دل -- چوتخته پاره بر موج -- رها رها رها من ... ودیگر صدای همایون شجریان نبود صدای عموی خندان من بود که میخواند و دلم را تا خانه شان به آن سرزمین سبز میبرد
دو. همیشه درعکس کلاغ ها روی چراغ های راهنمایی چیز جالبی بود که لبخند به لبم می آورد .اما دیدنش به دلچسبی یاد آوری مزه ی آن آیس پک طالبی در پایان آن روز عالی و دور بود
سه. لالا هربار فراموش میکنم که بگم امساک نکن و با دلی آسوده سوغاتی نانا رو استفاده کن ، من خریدم مشابه اش رو
چهار.وقتی شنا میکنم فقط درحال محاسبه وشمارش عرض یا طول ها هستم.شاید بگویید این که بدیهیست اما من خوشم می آید که با یک رفت و برگشت پنجاه و چهار، پنجاه و شش میشود و راستش وقتی هفتاد ، هفتاد و دو میشود همانقدر برایم جالب نیست !اما وقتی (نیم بعلاوه یک) از تعداد عرض هایی را که باید شنا کنم تمام میشود هم آن حال خوبم تکرار میشود انگار ماموریت خطیرم دیگر تمام شده باشد.من لذت استخر رفتن و آب بازی کردن را فراموش کرده ام .دیگرحتی به خودم فرصت درست کردن کلاهم را در یک رفت و برگشت نمی دهم ! من وظیفه ی شنا کردنم را با شادمانی به دوش میکشم!هرچند همیشه قبلش طفره میروم اما میدانم رضایت بی حدی پی اش می آید

هیچ نظری موجود نیست: