۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

I LOVE PARIS

پاریس بی‌ نظیره و متفاوت

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

همه جا آسمان همین رنگ است

رابطه‌ها همین است که آنجا هست ، اینجا که نشستم گاهی نمیفهمم اینجا و آنجا یکی‌ نیستند ، بحث‌ها همان است ، دغدغه‌ها هم . گیرم اینجا انگاری مردم دچار توهماتی غریب در باب آنجا هستند.جالب‌ترین جمله یی که اینجا در باب آنجا شنیدم این بود که آنجا هیچ کس پشت چراغ قرمز توقف نمیکند! حالا بیا و ثابت کن آنجا شهر بزرگیست که اصلا نمی‌شود هیچکس پشت چراغ قرمزش توقف نکند . آنجایی‌ها فکر میکنند اینجایی‌‌ها چنینند و چنان و اینجایی‌‌ها می‌‌اندیشند آنجایی‌ها نمیدانند آنچه را که اصول اولیه زندگی‌ مدرن است و به زعم من هر دو گروه عجیب به خطا میروند . بخش بزرگی‌ از آنچه که تفاوت اینجا و آنجاست درونیست شاید.آخر من همه ی حرفم در باب مردمان اینجا و آنجاست چون بی‌ شک بحث امکانات و استاندارد زندگی‌ و ... بحث دیگریست

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

از بخت یاری ماست شاید ، که آنچه میخواهیم یا به دست نمی آید و یا از دست میگریزد

این روزها فکر می‌کنم نوشتنی در کار نیست چون چیز جدیدی نیست باب گفتن،همه‌اش تکرار چه اینجا چه آنجا،گیرم وقتی‌ پرواز میکنی‌ اینجا و آنجا را گم میکنی‌

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه


بیست و دو سالش بود و معشوقشو تهران جا گذاشته بود و بیتابش بود و گله ی اروپای دلگیر رو میکرد و دنبال این بود که سالگرد دوستیشون دوباره ببینتش!و من دریغ حالش رو میخوردم و با خودم می‌گفتم هنوز جوانست.اما براستی سفر با وجودش و اشک‌های گاه و بیگاهش خوش تر بود و مفرح تر
پ.ن.۱.حالا من شرودر رو نمیتونم با لهجهٔ آلمانی‌ تلفظ کنم به جای خودش،فکر کنید که جای وای و زد و خیلی‌ حروف دیگر در کیبرد‌ها ی آلمانی‌ جابجاست
پ.ن.۲.لذتی دارد گاهی‌ استفاده از زیبا یی زنانه
پ.ن.۳.راستش اروپا عالیست و آلمان بی‌ اندازه سبز و بی‌ اندازه تر منظم - از خانه‌ها تا چوب‌های شومینه و تا پارکینگ‌ها هم - اما نمیدانم چرا عادیست انگاری ، شهرست دیگر گیرم با رنگ و زرق و برق

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

اینروزها دیگر هیچ کس برای هیچ کس فرصت و فراغتی ندارد. بازهم بگویید تنها نیستیم
پ.ن.حتی دوستی برای دوستی.پس کدام نزدیکی وقتی نمیدانیم عزیزترینمان دیگر همان نیست که بود ومیشناختیم و تلختر اینکه حتی نمیتواند برایمان بازگو کند این تحول تدریجی اش را که گذشته و دیگر بیات شده
اینروزها از من که بپرسید همه اش فقط هستم و بی نهایت خسته ام و هیچ کس را نمی خواهم . راستی خوبم؟ و من یک ماه را فقط برای خودم میخواهم ازاعماق وجودم

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

عجله دارم و تنها برای خریدی کوچک از راننده میخواهم توقف کند. مادر این دویست هزارتومانیست نه دویست تومانی ومن تمام توجه ام جلب میشود و دلم هوری فرو میریزد . انگاری مولی باشد این پیرزن ساده -که خوب هم نمیبیند- در هول و والا می افتم که تورا به خدا پولهاتان را درجیب دیگر کیف هزار ساله تان بگذارید مبادا اشتباهی خرجش کنید و میبینم هرچه بیشتر دست و پا میزنم بیشتر فرو میروم . میگوید ببین این هم هست و من بازهم بیشتر نگرانش میشوم که دویست تومانی و صد تومانی هایش همانطور مچاله شده اند که هفتصد هزارتومان پول عمل فردای چشمش . با حالی دگرگون و این امید که تا فردا پیش از عملش هفتصد هزار تومان در کیفش باشد خارج میشوم ویاد مولی می افتم و بی بی ساده ام وخوب میدانم هفتصد هزار تومان برایشان پول زیادیست و با این پول تا نیمه راه پاریس میروند!؟

سردیمان را چه کنیم؟

هوای بینمان سرد است و من با هردم و بازدم این سردی را به اعماق ریه هایم میفرستم و سردیش را حس میکنم و میدانم هردومان سعی میکنیم اما چیزی هست که مثل سابق نیست
با هم یک بار دیگراحساس برد میکنیم که بازهم با کارت معتبر من و کارت قدیمی تو وارد مجموعه شدیم و با آرامش در قلب آفتاب دراز میکشیم وبرنز میشویم و میوه های خنک تابستانی تو را میخوریم و"فقط" حرفهای بیهوده میزنیم و من در چشم برهم زدنی هوس چاینیز دو روزه ام را تا روزی که تو بیایی معلق میگذارم
اما تو دیگر مثل سابق خبرم نمیکنی که موهایت را کوتاه کرده ای و من غصه ام میگیرد ، غصه ام میگیرد وقتی پیش از اینکه به تو برسم اشکهایم را پاک میکنم و به خودم یادآوری میکنم که مراقب حرفهایم باشم مبادا چیزی بیش ازبیهوده گی هامان در کلماتمان نشت کند که یادمان بیاید اینروزها با همه عشقی که بهم داریم هر دومان عجیب تنهاییم و دور