بیست و دو سالش بود و معشوقشو تهران جا گذاشته بود و بیتابش بود و گله ی اروپای دلگیر رو میکرد و دنبال این بود که سالگرد دوستیشون دوباره ببینتش!و من دریغ حالش رو میخوردم و با خودم میگفتم هنوز جوانست.اما براستی سفر با وجودش و اشکهای گاه و بیگاهش خوش تر بود و مفرح تر
پ.ن.۱.حالا من شرودر رو نمیتونم با لهجهٔ آلمانی تلفظ کنم به جای خودش،فکر کنید که جای وای و زد و خیلی حروف دیگر در کیبردها ی آلمانی جابجاست
پ.ن.۲.لذتی دارد گاهی استفاده از زیبا یی زنانه
پ.ن.۳.راستش اروپا عالیست و آلمان بی اندازه سبز و بی اندازه تر منظم - از خانهها تا چوبهای شومینه و تا پارکینگها هم - اما نمیدانم چرا عادیست انگاری ، شهرست دیگر گیرم با رنگ و زرق و برق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر