عجله دارم و تنها برای خریدی کوچک از راننده میخواهم توقف کند. مادر این دویست هزارتومانیست نه دویست تومانی ومن تمام توجه ام جلب میشود و دلم هوری فرو میریزد . انگاری مولی باشد این پیرزن ساده -که خوب هم نمیبیند- در هول و والا می افتم که تورا به خدا پولهاتان را درجیب دیگر کیف هزار ساله تان بگذارید مبادا اشتباهی خرجش کنید و میبینم هرچه بیشتر دست و پا میزنم بیشتر فرو میروم . میگوید ببین این هم هست و من بازهم بیشتر نگرانش میشوم که دویست تومانی و صد تومانی هایش همانطور مچاله شده اند که هفتصد هزارتومان پول عمل فردای چشمش . با حالی دگرگون و این امید که تا فردا پیش از عملش هفتصد هزار تومان در کیفش باشد خارج میشوم ویاد مولی می افتم و بی بی ساده ام وخوب میدانم هفتصد هزار تومان برایشان پول زیادیست و با این پول تا نیمه راه پاریس میروند!؟
۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر