۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

این خوابها را کجای دلم بگذارم؟

خواب دیدم که مست کنار خیابان دراز کشیده ام. انگار خیابان ولیعصر بود، شب و شلوغ. چند نفر کنارم علف میکشیدند و من برایشان وجود نداشتم! فکر میکردم اگر لاله بود به خانه میرسیدم، خانه ای که آن شب پیدایش نمیکردم
و چند شب بعد پسر دو سه ساله ام را برده بودم تاب بازی، توی یک کوچه باریک با سر بالایی تند.میگفتند این تاب وسطی تا بی نهایت بالا می رود. میدانستم که اسمش روزبه است و دیگر زنده نیست

هیچ نظری موجود نیست: