ده سال پیش کمی بیشتر یا کمتر معشوقی داشتم که غلط بود. دوستان مشترک آنچنانی نداشتیم، وقتمان را با هم میگذراندیم، کس دیگری نبود و همه مشکل اینجا بود که وقتی آدمی دیگر می آمد غلط بودنمان کنار هم برایم عیان تر میشد، بسیار دوستش داشتم اما رابطه مان راه نمیرفت. روزی که تمام شد یک گودال بزرگ و تاریک در روح و زندگی ام بازشد. سبکیِ جذابِ بی تعهدی گذشت و تنها سوراخی سیاه توی دلم ماند وخیلی گذشت تا کم کم به هم آمد
رابطه اما بهم تنیده تر که باشد، انگار درختی را از ریشه در آورده باشند، تنها یک گودال نیست. جای خالی ریشه ها هم هست، بعضی کلفت تر و برخی نازکتر. خاک و بستر رابطه ها هم متخلخل و آسیب پذیر میشود. آدم راهی را که رفته باید دوباره برود، باید دوباره خودش را تعریف کند و اینبار بدون دیگری. رابطه ها را باید دوباره الک کند، خیلی ها میروند و نزدیکترها میمانند. بدترین قسمت ماجرا آنجاییست که دست و دلت نمیرود که برای همه تعریف کنی که چرا، حتی اگر برایشان آدم بد ماجرا باشی و این یعنی کم کم رابطه ای دیگر بیرنگ میشود. فقط یک نفر نیست که باید جای خالی اش را پر کنی یا مسیر زندگی ات نیست که دوباره تعریفش کنی، باید رابطه هایت را هم به تنهایی دوباره بسازی و چه سخت است ساختن چندباره ی رابطه هایی لنگ که پیشاپیش در آنها حکم محکومیتت را صادر کرده اند و یکروز میبینی که دلبستگی هایت سست شده، دلت را محکم در مشتت گرفته ای مبادا برود و گاهی همین جاهای راه، همه زندگی ات در یک چمدان جا میگیرد، بمانی یا بروی دیگر نیستی، اینجا نیستی
پ.ن.لالا میگفت اولین بارچرخه شادی از درون آغاز میشود و به بیرون راه میبرد و باز میگردد و بازهم، شاید چرخه ی تنهایی هم همین باشد و یا نباشد! نمیدانم
رابطه اما بهم تنیده تر که باشد، انگار درختی را از ریشه در آورده باشند، تنها یک گودال نیست. جای خالی ریشه ها هم هست، بعضی کلفت تر و برخی نازکتر. خاک و بستر رابطه ها هم متخلخل و آسیب پذیر میشود. آدم راهی را که رفته باید دوباره برود، باید دوباره خودش را تعریف کند و اینبار بدون دیگری. رابطه ها را باید دوباره الک کند، خیلی ها میروند و نزدیکترها میمانند. بدترین قسمت ماجرا آنجاییست که دست و دلت نمیرود که برای همه تعریف کنی که چرا، حتی اگر برایشان آدم بد ماجرا باشی و این یعنی کم کم رابطه ای دیگر بیرنگ میشود. فقط یک نفر نیست که باید جای خالی اش را پر کنی یا مسیر زندگی ات نیست که دوباره تعریفش کنی، باید رابطه هایت را هم به تنهایی دوباره بسازی و چه سخت است ساختن چندباره ی رابطه هایی لنگ که پیشاپیش در آنها حکم محکومیتت را صادر کرده اند و یکروز میبینی که دلبستگی هایت سست شده، دلت را محکم در مشتت گرفته ای مبادا برود و گاهی همین جاهای راه، همه زندگی ات در یک چمدان جا میگیرد، بمانی یا بروی دیگر نیستی، اینجا نیستی
پ.ن.لالا میگفت اولین بارچرخه شادی از درون آغاز میشود و به بیرون راه میبرد و باز میگردد و بازهم، شاید چرخه ی تنهایی هم همین باشد و یا نباشد! نمیدانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر