آدمها تنها قسمتی از آنچه هستند یا به آن می اندیشند را با دیگران تقسیم میکنند. ما عاشق بخشی از شخصیت معشوق مان می شویم که آنرا به ما نشان داده است. گذر زمان تنها شناخت ما را از آنچه رفتار ناخوداگاه و نهادینه شده ی دیگریست و مایل است دیده شود، افزایش میدهد. هر اتفاق تازه میتواند اثری ماندگار در شیوه تفکر یا نگرش ما به زندگی بگذارد، تغییری که ذره ذره آدمها را دگرگون میکند، آنقدر که از آنها شخص دیگری میسازد و حقیقت اینجاست که اگر ما را در این نگاه جدید -فارغ از دلیل آن- شریک نکنند، از قافله عقب مانده ایم و سر که به جنبانیم فاصله از اینجا تا ثریاست
اما اگر نشانه های این دگردیسی را دیدیم و چشمهامان را بستیم، گوشهامان را گرفتیم و بلند بلند آواز خواندیم یا بدتر از آن نشستیم شاید تغییریا آنچه نمی شناختیم بارش را بردارد و برود، ماییم که عرصه را واگذار کرده ایم و اینرسی مان و حتی عشق بی پایه مان، ما را غرق کرده است
بی شک گاهی تلخی دانسته های جدید است که ما را وادار به ندیدن میکند و سوال اینجاست که شخص ثالثی که درد کشیدن ها را دیده است و لب نگشوده است مجاز است بعدها این ندیدنهای خود خواسته ی مارا کف زمین پخش وپلا کند که ببین یا میدانستی که فلان؟
دیر یا زود باید با بخشی از حقیقت که نمی شناختیم، نادیده اش میگرفتیم یا بی آنکه به پرشالمان بگیرد کنارش راه میرفتیم، روبرو شویم. اما میخواهم بگویم مردم می بینند، نیاز نیست آنچه میدانند را برایشان تکرار کنیم که تنها خاطرشان را آزرده کرده ایم یا زخمی دلمه بسته را خون انداخته ایم
۱ نظر:
شك ندارم كه تو خيلي از اين واقعيت ها رو مي دونستي. (گيرم كه نه با اين كيفيت و نه انقدر واقعي)
وحتي اين حرف ها(البته شايد نه با اين كيفيت)
اما مهم اينه كه مي دونستي
...
حداقل اميدوارم كه بدوني و بگذروني
ارسال یک نظر