۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

من و کیارش و تی وی پرشیا و گرگ سیاه و کرانچیپس یا آبج وی ولرم و دخترک اسکت باز وانتخاب که با منست

کیارش چیز خوبیست، پرشنگ چیز خوب تریست. من حاضرم همه ی روز این تی وی پرشیای درپیت ونگ ونگ کند و من با کیارش برقصم و توی آشپزخانه یک خربزه ی خیار مزه ی گرگر –سلام سوپی- با نمک بخورم و حاضرم آقای رشید نصف آقای پنج به من حقوق بدهد که دایه ی مهربانتر از مادری کنم برای شازده اش و من و پرشنگ و کیارش هم راضی تر و سرخوش تر باشیم. من دلم کباب میشود وقتی کیارش گریه میکند و دلم میخواهد کاش میشد منهم شیر داشتم که ملچ ملچ بخورد و حاضرم هر دلقک بازی برایش در بیاورم و میدانم دیگر کرم شب تاب و گرگ سیاه من هدر نمیروند
من خاله گی را با همه ی وجودم با کیارش حس میکنم، مثل یک آبج وی خنک و رخوت شیرین بعد از آن. نه از آنها که سر پا بخوریش و آنقدر عجله داشته باشی که جای آنکه خنک توی یخچال صدایت میکند یک گرمش را با یخ! بخوری تازه نصفش را هم روی لباس و زمین بریزی، از آنهایی که با یک کرانچیپس کاری با لذت میخوری و بعدش پکی و موزیکی و عودی و خودت که خودت را محکم بغل میکنی –سلام بابا- و کسی را نمیخواهی جز خودت. من بدم می آید از هر چیز فوری و سرپایی که آدم را انگار مجبور کرده اند انجامش دهد و بعدش حتی نمیگذارند اندک لذت ورخوت شیرینش را مزمزه کنی. من اینجور چیزها را نمیخواهم ماله خودتان، من خوبم بدون این آبج وهای سرپایی و خاله گی های پنج دقیقه یی برای دخترک وروجک اسکت سوار

۱ نظر:

بیگانه گفت...

تا حالت چگونه باشد