از مادربزرگهامان عکسهای سیاه و سفید میماند و نوشته هایی در دفترهای کاهی . از مادرانمان نامه های عاشقانه که فقط یکبار وقتی هشت نه ساله بودیم درکمدی بالای طاقچه ای پیدایشان کردیم و حتی جرات نکردیم بخوانیمشان و از ما پستهایی مبهم که روزی حال و هوایشان را با دخترکانمان مرور میکنیم
وقتی زبان قاصر میشود وخنده ای می ماند به شیرینی حال خوشمان از آن خنده که شیرین تر میشود هر بار
پرسیدم : پایین را چطور مینویسند؟ و راستش همه حواسم پیش همزه یا ی بود. گفت : واقعا نمی دانید! مگر تابحال ندیدید که روی زنگ خیاطی ها مینویسند ،لطفا زنگ پایین را بزنید!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر