۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

دلخوشی هایی که لبخند به لبت می آورند ، گیرم غمی را تسکین ندهند

وقتی که غمگینی چون به ناچار و از سر بی تابی عزیز دلی را وادار به سکوت کرده ای که قالبش تنگت است ، پشت چراغ قرمزی سمج و طولانی به نقطه پایانی نزدیک اندیشیده ای ، دیده ای که غمت را چاره ای نیست جز فراموشی که حالا هم گردش روی خاطرات دیروزت نشسته است ووقتی دلت جایی ست دور وتو جایی دورتر ، زندگی بازی های ظریف و کوچکی برایت راه می اندازد که شاید مورفی زدگی ات را اندکی بزداید
میان بیش از صد فایل نا آشنا اولین فایل همان است که میخواهی ، چراغ سبز آنقدرکش می آید که تو ناباورانه با لبخندی بزرگ به پهنای صورتت از چهارراهی شلوغ بگذری و دوستی خبرت میکند که سری به فلان جا بزن برای گپی و گفتگویی و می روی وهمه اش بر وفق مرادت میگردد و لذتی مستمر برایت به ارمغان می آورد که هر بارمحظوظ ات میکند

هیچ نظری موجود نیست: