۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

اول اینکه ، تصور کنید که قرار است در روز زن برای احترام به مقام والای زن از ما تقدیر شود ، پس زشت ترین نیروی خدماتی شرکت در یک سینی بزرگ گلهای رز چهارراهی را که یکی یکی به شکل فاجعه باری در زر ورق پیچیده شده اند ، به شما تعارف میکند و مبلغ ناچیزی مثل اعانه به حساب شما میریزند و از این لطف حقیرترحسادت برخی مردان به این تقدیربزرگ است و باور کنید این گلهای چهارراهی حتی از گلهایی که برای شیخ ما خریده بودند بدتر بود
دوم ، لذتی عمیق از شنیدن بلندترین کلمه انگلیسی - سوپرکالی فرجیلیستیک اکس پیا لی دوشس- به من دست داد ولبخندی بزرگ وعمیق بر لبم نشست وحتی عاشقش شدم و مثل همیشه آنرا با همه شریک شدم وحالا درلحظه های سرخوشی با خودم آنرا تکرار میکنم و انگار کلمه ی جادویی را به زبان آورده باشم محظوظ میشوم و خندان و اگر دست بدهد ازته دل ریسه میروم! راستش شنیدن این کلمه حتی لذتی بیش ازشنیدن "جسارت رک گویی عجولانه " داشت .شاید لذتی مثل آگاهی به عمق طراحی ونوس
سوم ، در روزنامه خواندم که در یک کشور اروپای شرقی مردم یک شهر به خاطر رضایت عمیق و قلبی از یک شهردار متوفی ، در انتخابات مجددا به او رای دادند!شنیده بودم که سرخپوست خوب سرخپوست مرده است اما شهردار!؟
چهارم ، بعضی آدمها ، بعضی سیستم ها بیش از حد حقیرند و این حقارت در تمام اعمالشان رسوخ میکند و من-هرچند که شما مرا آدمی نسبتا مودب میشناسید- دوست دارم که صریحا اینجا بنویسم که خودشان و سیستم های بیمارشان گا را مائیدند و دهن ما را سرویس فرمودند
و در آخر، وای یک نفرهم صادق نیست و من با هربار رسیدن دوباره به این باور تلخ خرابتر میشوم
اما امروز بعد از تلخی دیروز شوی تلویزیونی د مومنت آف تروث را میدیدم وباید اعتراف کنم که هرگز به هیچ قیمتی در اینچنین برنامه ای شرکت نخواهم کرد ، حتی نیم میلیون دلار!راستش فاجعه بود. انگاری شخصی ترین لحظه ها وافکارت را از اعماق وجودت به مزایده بگذاری.و به زعم من چنین ظرفیتی در ما وجود ندارد اماجالب اینجاست که فارغ از مذهب ، تفاوت فاحشی بین یک ایرانی و امریکایی در اصول بنیادی روابط وجود ندارد یا لااقل من اینچنینم

هیچ نظری موجود نیست: