۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

نزدیک آی

بام را برافكن ، و بتاب ، كه خرمن تيرگي اينجاست‌.
بشتاب ، درها را بشكن ، وهم را دو نيمه كن ، كه منم
هسته اين بار سياه‌.
اندوه مرا بچين ، كه رسيده است‌.
ديري است‌، كه خويش را رنجانده ايم ، و روزن آشتي
بسته است‌.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا
مانده ام‌.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و
گريه سر دادم‌.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه
خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است‌.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است‌.
صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده
هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم
در من گرفت‌.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم‌.
دوست من ، هستي ترس انگيز است‌.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه
نامم‌.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است‌.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست‌، بمان ، تا شنوده آسمان ها
شويم‌.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن‌، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي‌، تا من سراسر «من» شوم‌.

سهراب سپهری-آوار آفتاب

هیچ نظری موجود نیست: