۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

دردانه ام مینویسم که بدانی
خیلی دورم از روزهایی که حال و هوایی بود برای نوشتن که بیایند بخوانندم و شوری که حرفهایی را که نمیشود گفت جوری بنویسم که هر کسی بداند اینجا را برای او نوشتم. خلاصه که نوشتنم نمی آید، حرفی حسی ندارم که بخواهم به کسی بگویم. درها همه را بسته ام. اینروزها حتی دست و دلم نمیرود گشتی دراین دنیای مجازی پر تنش بزنم. سکوت خانه و کتابی مرا بس است و شادی کسانم که میدانم با منند و برایم
دلم برای همین کسانم میتپد و بس . تاب نمی آورم غم تو را، اگر شب تولدت باشد که بیشتر
اما چند روزی بود که من حتی، هوای یار ات را داشتم – آخر میدانست اینروزها از کدام سی دی فروشی سی دی بخریم و از کدام قاب سی دی فروشی قاب سی دی، که هنوز دست پرورده اش همدم لحظه هایم است – لابد تو را که نگو، انتظاری انگارکه روزه ی سکوتش را بشکند
اما عشق انگار تنها درد ماست و درمانی نیست جزگرد فراموشی که زمان میپراکند
بخند عزیزکم بخند، من غم خود را تاب بیاورم غم تو را تاب ندارم و من با تو هستم لحظه لحظه ها را دردانه ام همه اش را
بازهم تولدت مبارک

هیچ نظری موجود نیست: