۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

دمی با غم به سربردن ، جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما ، کزاین بهتر نمی ارزد
بشوی این دلق دلتنگی ، که در بازار یکرنگی
مرقع های گوناگون می احمر نمی ارزد
به کوی میفروشانش به جامی بر نمی گیرند
زهی سجاده ی تقوا!که یک ساغر نمی ارزد

رقیبم سرزنش ها کرد کزاین باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد؟

تورا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم سر در آن ترک است
کلاهی دلکش است ، اما به ترک سر نمی ارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یکدم تنگدل بودن به بحر و بر نمی ازرد

بس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط بودم ، که یک موجش به صد گوهر نمی ارزد

دیار یار عاشق را مقید میکند ، ورنه
چه جای فارس ؟- کین محنت جهان یکسر نمی ارزد

هیچ نظری موجود نیست: