۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

امروز میخواستم با سرخوشی مثل هانسل و گرتل هسته های گوجه سبز را در راه پله بریزم که راه را گم نکنم بازهم خاطر تو پریشانم کرد، گوجه سبزها یکباره نشان راه شدند و درپس پرده اشک راه پیدا نبود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آی عشق! چهره آبیت پیدا نیست