۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

به طور عجیبی میل به داشتن یه موجود کوچیک و نازنین دارم که بغلش کنم و از من باشه، از جنس من . میفهمم که برای من زمان گذشتن از خودم برای یه جوجوی کوچولو رسیده ولی میترسممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
توی یه برهه ای از زمان آدم پی یه همراه میگرده ، کسی که روز و شبشو باهاش قسمت کنه و لحظه هاشو و اشتیاق در آغوش گرفتن و بوییدن و بوسیدن شو داشته باشه ولذت نگاه کردن به چهره ی آرومش وقتی خوابه . اما یه روزی میرسه که آدم بیش از این میخواد یه موجود کوچولو در خودش

۳ نظر:

N گفت...

لناااااااااا نمی دونی من چقدر چقدر چقدر این حس تورو درک می کنم مثکه ما هم سنها یهو ناگهان یه حسای مشترکی داریم.. لنااااا می خوامش

ناشناس گفت...

لنا !؟ اسم شما نویسنده این بلاگ لنا است؟ اسم قشنگیه.

me گفت...

آری من لنا هستم و ممنون