۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

برای لالا در آستانه زندگی نو فقط 5 ساعت آن طرف تر

لالویی دوسِت دارم یه جوری که میدونم فقط تو رو این جوری دوست دارم، دلم میخواست تو رو انگشت من بودی یا من روی انگشت تو مثل این انگشترا که از دستمون در نمی یاد

الان که دارم اینا رو مینویسم دیگه هق هق نمیکنم فقط چشمام تر میشه، منم که دیسترکت ام از خودم. اینجا یکی میخونه I want to be forever young یکی دیگه خوشحال میخونه How can I stay? when you are away? منم دلم میخواد یکی بخونه I’m gonna miss you my sister و از خودم میپرسم چرا هیچکی دقیقن همینو نخونده؟

دیشب که از کشوهات برات لباس خونه در می آوردم، صبح که هنوز مسواکت کنار مسواکم بود، تو ترافیک رسالت زیر برج میلاد که خوب آنتن نمی ده، تمام پریروز که به شوخی و خنده میگفتم آخرین سالاد آخرین سی سالگی با تو! آخرین سیگارِ تو این زیرسیگاری، آخرین مهمونی تو برای من و ... یهو دلم خالی میشد که یعنی لالا رفت؟ همین که هنوز اتاقش بهم ریخته اس و پرِ زندگی و جای یه کسی که لاله ی منه ؟ که همه جا هنوز باید بگردی و تخماشو جمع کنی؟ یعنی دیگه هر روز لاله نداریم؟ گیشا و هات داگ کنار کانال با یه عالم خرید نداریم؟ 100 تا عرض تو استخر انقلاب و سونا و بعدش های و هوی ث ک ص ی توی آب یخ نداریم؟ لاله بیا لاست جدید ببینیم نداریم یا بغض و گریه زاری که چرا جورج مرد و گری چی شد یا آلبالو توی چایی وقت فیلم دیدن های دوتایی یا تو اتاقت وقتی تو پای نتی و من رو تختت دراز کشیدم؟ سورپرایزپارتی، اردور درست کردن تو و لازانیای من، شیر پسته شاتوت پالیزی، هایپر استار گردی نداریم؟

و من دوست ندارم اینطوری ببینم، دوست دارم فکر کنم حالا هر روز گلدن گلابی ریپورت داریم. گودر داریم، لایک بدون فکرِ پشت سرهم داریم که یعنی دوری و من تورو دوست دارم و نوشته هاتو هم. اسکایپ داریم، حتی جهنمه ضرر فیس بوک داریم. من و لالا و ویکی و وین گردی داریم، کافه های پاریس و شب و شراب داریم. کادوهای پستی داریم، موزیک های ایمیلی داریم، نقد و پیشنهاد و دعوا وخوشحالی های مکتوب که چرا فیلان یا چه خوب که بهمان داریم.

الان که اینا رو نوشتم و تو زنگ زدی که چطوری بیایی تو طرح و سایز فُلانی چیه آروم ترم، منم میام زیر آسمونی که تو توشی زندگی میکنم قول میدم.

لاله اتوبوس دوکاسته ... مگه نه ؟

پ.ن.لاله ای یه وقتایی یه چیزای مهمی رو به موقع نگفتم، بیات شده بودن که بالا آوردمشون، معذرت میخوام ولی درک کن نمیتونستم، نمی فهمیدم میشه در دم گفت اینا رو هم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

BIG Thirty

اصلن از این سی سالگی که این همه منتظرش بودم خوشم نمیاد. زیادی همه چیز دورو برم عوض شده! خالی شده. گیرم خودم خواستم اما اینهمه تغییر دیگه از تحمل و ظرفیتم خارجه. حالا هم که همین روزا لاله داره میره و ...، نمیدونم. لاله دوستمه خواهرمه نزدیکترین کسمه

خواهش میکنم یکسال بهم مرخصی بدین از همه مسئولیتهام، از زندگی، از کار، از همه چی. ویکی رو شبا وقتی خوابیده فقط بیارین کنارم بذارین، همین

خسته ام زیاددددددددددددددددددددددددددد

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

راهنمایی که بودم دوست داشتم پدربزرگ با قامت بلند و کت وشلوار اتو کشیده اش دنبالم بیاید و من از توی حیاط مدرسه عطرش را استشمام کنم و پز پدربزرگ خوش تیپ و کراواتی ام رو بدهم اما خوب یادم هست که حرصم در می آمد از اینکه هر بار که بود، جای وسایل روی دراورم عوض میشد و با اصرار به کاپ، کپ میگفت. این آخری ها از ترس مرگ پیش رو دوباره نماز میخواند، مهرش خاک بود یا سنگ. خط اتوی شلوارهایش دیگر خربزه نمی برید اما تا پیشش میرفتم اصلاح میکرد و ده بار پشت هم گونه هام رو می بوسید. در مهمانی ها گله میکرد که نوشیدنی اش فقط نوشابه است و حق هم داشت، همه مراقبش بودند و نگران رگ آئورتی که ظرف پنج دقیقه خیلی آسون جونش رو گرفت. فریبرز یه راکی زاده غریبه دیده بود و ما همه با خنده میگفتیم: از پدر بر میاد یه زن دیگه داشته باشه و یه پسر رشید ازش. شنیدم که به قول خودش شنو گر خوبی بوده و معلم محبوبی که شادگان رو که ترک کرده همه شاگرداش کنار رود بدرقه اش کردن
میگن همون روز عروسی سرخاب و سفیداب و سرمه بی بی رو توی شط انداخته بود اما این آخری ها نوه هاش عکساشونو کنار دریا براش میفرستادن و از دوستای پسر و دخترشون براش میگفتن
ویکی رو که دید گفت: اگر پرسیدند بگو سگ اصحاب کهف از آدمها عزیزتر بود. راهنمایی که بودم دشداشه اش رو که می پوشید مجاب میشدم که عربی میدونه و حتی یک جمله اش همون نبود که معلمم میخواست و من باز میپرسیدم
از من که شنیده بود، به بی بی گفته بود: آروم زمانه عوض شده و من رو که دید فقط گفت: پدر دلمون تنگ شده کجایی و همین. شورا رو جور دیگری دوست داشت اینرو از گردنبند مینا کاری اش که از گردنبند هدیه من و لالا بزرگتر بود میدونستم. رقیب بی بدیل مامان مولی در آراستگی و لفاظی بود،مامان رو خیلی دوست داشت و بیشتر از باقی به حرفش گوش میداد
دوسش داشتم و جایش زیادی خالیه
پ.ن. مون لایت اند ودکا را گوش کنید از کریس دی برگ، با این همه اتفاق که انگار تمومی نداره همش تو سرم میچرخه آی هونت بین وارم فر ا ویک
من ناگهان درک کردم که می شود سکوت کرد تا متلاشی نشد. که گاهی بارحادثه آنچنان سنگین است که تنها تاب انکار میماند

به بهانه سال نو

یک عمر
فرصتی است برای بیان
"بودن"
به خلاق ترین و هیجان انگیزترین شکل ممکن
ریچارد باخ

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

I wanna start fresh من نیستم امروز، دیروزی یا

اینجا برایت مینویسم که بدانی چقدر حرفهایت خشمم را فرو نشاند و چه خوب بود که شنیدم فکر کرده ای به گذشته مان یا اینکه دوستم داری. خوب یادم هست روزی را که پشت پنجره ی خانه مان نمیدانستم روزهامان با هم شروع میشود یا نه و چقدر میخواستم کنارت بودن را. اما عزیزم اینها همه کافی نبود که کنار هم نگهمان دارد یا عشقمان را از گزند پوچی و خاموشی حفظ کند چرا که جنسمان از هم نبود، آرزوهامان به هم نمی رسید، دلایل سرخوشیمان یکی نبود. میخواهم بدانی، که میدانم درتمام لحظه های باهم بودنمان دوستم داشتی و هنوز میخواهی اش، اما درک کن زبان هم را نمیفهمیدیم. من آن مرد عاشق و مشتاق را میخواستم که شرایط از تو ساخته بود، هنوز در بند مرد خندان گل به دستم بودم که در کافه اسپرسوی تلخ میخورد و تو به سادگی خودت شده بودی. گناه از من یا تو نبود که دیگر آدمهای اول ماجرا نبودیم. من که همان آدم را میخواستم و تو که روزهای آرامی را کنار همسر امن ات میخواستی. عزیزم راستش را بخواهی زندگی و عشق برای من مبارزه ی هرروزه است که تو تابش را نداری! بازی زندگی برای تو از پیش تعریف شده است و من هر روز تعریفی نو دارم، مثل همه چیزم. من آدم لحظه ام و تو مرد آرام و صبور سالهای یک رنگ. ما هم را دوام نمی آوریم. گریزی نیست، باید تلخی جدایی را بپذیریم به امید روزهایی خواستنی تر برای هر کداممان، باید راه خودمان را برویم. کاش دوستم بودی یا برادرم که این زخم بر جانم نمی ماند که رها کنم اگر خودم را، دردش سیلابی ست که خواهدم برد
دوستت دارم و به امید روزهایی درخور تو و من که از ما باشد و برای ما

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

I'm gonna judge بیمایه های دور و بر یا

1st group : If you say yes, if you say no

Benjamin: I'm sorry. I just haven't seen her for so long! All these feelings are rushing back! I'm starting to realize how much I missed her, and I'm gonna need you to break up with her.
Ross: Are you serious?
Benjamin: If you say yes then I'm serious, if you say no then I'm joking!
Ross: No!
Benjamin: Joking it is!
اینها به هر دلیل، دل اش را ندارند که خواسته شان را صریح توی صورتت بگویند، بهایش را نمی پردازند، ازخودشان خرج نمیکنند، کوچه علی چپ را خوب بلدند. به زعم خودشان بازی برد-برد راه می اندازند. سنگشان را در تاریکی نشانه می گیرند، لاس خشکه شان را می زنند و با خودشان میگویند چرا که نه؟ شاید زد وجواب داد. تلاشی حقیرانه است، بازی پستی ست از جنس متلک های خیابانی که باید تیشه به ریشه شان زد

2nd group : There is no NO,Just say YES SIR
اینان تنها بله قربان را تاب می آوردند، بدون میلیمتری تخطی از اصول ابلهانه شان. 15 دقیقه تاخیر خطایی ست مستوجب آتش. کسی جز آنها فکر کردن نمی داند! دانایان و برحقان جهانند، حافظه شان عالیست، بری اند از خطا. مغزشان بایگانی گوف های دیگران است. قاضی و دادستان و جلاد دادگاهند که باید نادیدشان گرفت انگار کن نامرئی اند